دستم به آرزوهایم نمی رسد
آرزوهایم بسیار دورند...
ولی درخت سبز صبرم می گوید:
امیدی هست...خدایی هست...
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد...
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غزق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
یک روز عشقت را دزدیدم
و برای اینكه جای مطمئنی داشته باشد
آن را در قلبم پنهان كردم
غافل از اینكه روزی برای پس گرفتن آن قلبم را خواهی شكست
درد تنهایـــــــــی کشیـــــــــــــــــــــدن،
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفـــــــــید،
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانــــــــــگی...!
و من این شاهکــــارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم خرید ام...
تو هر چه میخواهـــــــــی مـــــــرا بخوان....
دیوانـــــه، خود خــــواه،بی احساس.................
نمیــــفروشــــــــم..!!!!
سعي کن هميشه تنها باشي
چون تنها به دنيا آمده ايي و تنها مي ميري
بگذار عظمت عشق را هيچ گاه درک نکني
چون آنقدر عظيم است که تو را در خود غرق مي کند
آزار ميبینم و ميرنجم...
اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام
که هيچ نمي گويم
نه گله اي
نه شکوه اي
نه کينه اي،
نه بغضي،
نه فريادي
حتي ديگر رنجيدن هم از يادم رفته است
فقط صداي نم نم باران...
اما نه... اين صداي باران نيست
اين منم که به وسعت تنهاييم مي گريم....!
دیدیم نمیشود درزمین عاشق شدبه اسمان پروازکردیم
وقتی برگشتیم مارادرقفس انداختند
نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم
ماتنها
عاشق شده بودیم
فراموش می کنم
فراموش می کنم تقدیری را که با تو رقم خورده شد
فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد
فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد
فراموش می کنم دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد
فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد
فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد
فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد
فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد
فراموش می کنم
فراموش می کنم
زندگی!
دوست!
تو....
همه چیز را فراموش می کنم
من می توانـــــــــــــــــــــ ــــــــــــم...
خیلی ساده پا گذاشتی توی قاب این نگاه
اومدی زندگیمو رنگ بزنی رنگ سیاه
خیلی وقته که دیگه قرارامون یادت می ره
غزلای نا سروده توی سینم می میره
خیلی وقته که دیگه با خاطره سر می کنم
گلای شقایق و با کینه پر پر می کنم
دیگه تو خونه ی دل هیشکی هویدا نمی شه
اخه عصر اهنه عشق دیگه پیدا نمی شه
خیلی وقته چشامو دوختی به انتهای راه
من شدم پلنگ قصه ات تو شدی شبیه ماه
خیلی وقته رد پام رو ماسه ها تنها می رن
دیگه مرغ عشقا هم توی قفس زود می میرن
خیلی وقته که پشیمونی خودم خوب می دونم
ولی من تنها دیگه تا اخر خط می مونم
آنروز ..
تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم...
وقتی از چشمهایت افتادم...
هنوز دست و پای دلم درد می کند ..
چقدر شکستن سخت است ...
وقتی تو داری نگاه می کنی