چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !
كفش هايم را به جاده می سپارم
و عبور می كنم
از همه ی خاطره هايمان . . .
از همه ی دلتنگی هايم . . .
و با او می روم
تا هركجا كه بخواهد !
بی خيال ِ اين همه دوست داشتن ِ من . . .
بی خيال ِ اين همه بيخيالی ِ تو. . .
بی خيال ِ تو!
بگذار مقصد ،
هر كجا كه می خواهد، باشد
دلتنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی هـایـم را
روی کفـــــــــــ دستــــم
ماننــد یکـــــــــــ قلــب تنهــــا
نقـاشـــــی مـی کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دستــــی کـه
روزی دسـت هـای تــــــــــــــــو
گـرمــــــا بخـش آن بـــــــود
و امــــــــروز
از ســـردی ایـن همــه فـاصلـــ ـــــــ ــ ـه و دلتنگـــــــــی
یـــــــــــخ زد
امشبـــــــــــ چقــــدر نبــــــــــــودنت را
حــس مـی کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دلــم بهـانــــــــه ات را مـی گیــــرد
صـــــدایت در گــــــوشـم مـی پیچـــــــــــــــــد
و مــــــن مـی گـــــویـم
هـان! مـــرا صـــــــــــدا کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردی ؟!
بــر مـی گــــــــــــــردم
تـــــــــــــــــــــــــو نیستـــی
و ایـن یکــــــــ خیـــال عـاشقانــــــــــــه است
بـه دستانم خیــــــــــره مـی شــوم
حلقــــــه ی دوستــــــــــــــــی ات
هنـــــوز در کفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستــــم
کنـــار همـان قلــــب تنهـــــــــــا
جـــــــــــــــــــای دارد
و مــــــــن همچنــــان
دلــم تنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
است
دزديدن عروسک يک بچه
فقط دزديدن يک عروسک نيست!
دزديدن آرامش و امنيت او
دزديدن پشتيبان و دوست او
دزديدن خواب و بيدارى او
دزديدن دنياى اوست
ای غريبه!
ای کسى که به اين سرعت دنيايم را ويران کردی!
فقط يک خواهش
.
.
.
مراقب عروسکم باش!!!
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس میگوید؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی میدیدم.
شانه بالا زدنت را،
– بی قید -
و تكان دادن دستت كه،
– مهم نیست زیاد-
و تكان دادن سر را كه ،
– عجیب! عاقبت مرد؟
افسوس
كاشكی میدیدم!
من به خود میگویم:
«چه كسی باور كرد
«جنگل جان مرا
«آتش عشق تو خاكستر كرد؟
فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردم
چند ساله بودند این چشمانت ؟!
عمری گذشت و
هنوز وقتی به چشمانت نگاه می کنم
تلو تلو می خورم
صدا کن مرا
صدای تو خوب است.
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم.
من بودم وتنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله وخدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تونه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
دیدی كه دلت دوباره پرواز كرده...
دیدی كه دلت دوباره آواز كرده...
آواز زندگانی
آواز مهربانی...
آواز با من بودن
آواز دل سپردن...
آواز عشقی دیگر
آواز مهری دیگر...
آواز شكوفایی
آواز پروایی...
دل تو خواند و به اینجا رسید
چه كنم با دل غم دیده ام...
كه خواند و به هیچ جا نرسید..