من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یادم رفت.
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .
به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.
شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.
افسوس گهواره ام خالیست.
تو به یاد چه کسی نشسته ای؟
جاده تاریک است و کوچه بنبست.
این روزها جهانم به اندازه ی یک پاکت است
آن هم از نوع باریک، پایه کوتاه
به رنگ شب؛ سیاه
20 رفیق کاغذی لب بر لب
هر شب
خاکستر شدن را به نمایش می کشیم...
یک زیر سیگاری پر از فیلتر سیگار....
یک لیوان.... یک استکان چای نصفه.... یک جیگر سوخته....
یک خستگی تکراری... با یک سیستم نفتی... یک تخت خواب خالی از خواب.....
اینها سهم من از این زندگیه....!!!
حالا به هر جرمی که می خواهی منو ببر جهنم.......
لامصب از سگ وفادار تره این تنهایی
تنهاش که میذاری میری تو جمع کلی میگی میخندی بعد که از همه جدا شدی
از کنج تاریکی میاد بیرون
وا میسه بغل دستت
دست گرمشو میذاره رو شونت بر میگرده در گوشت میگه
- خوبی رفیق؟ بازم خودممو خودت...
اون نفسش که مموقع حرف زدن میخوره تو صورت عادم...
باز باید یکی دیگه روشن کنم....
ته سیگار های انباشته شده در قلبم بویِ کثافت گرفته است!
حتی اگر تو حالا برگردی و مریمِ مقدّس باشی..
من دیگر آن باکره ی همیشگــی نیستم!..
از من فاصله بگير !
هربار که به من نزديک می شوی باور می کنم ؛
هنوز می شود زندگی را دوست داشت ...
از من فاصله بگير !
من خسته ام از اين اميدهای کوتاه ... !!!
سیگاری میخواهم برای شرعی ترین راه خودکشی
رهایم کنید....
خدا را چه ديدی ؟؟
شايد دوام آوردم.....هر تمام شدنی كه مرگ نيست
گاهی می توان كنارِ يك پنجره.......سيگار به دست و منتظر
« پوسيد »...!
حافظه ي کوتاه مدتم از کار افتاده ......
گاه فراموش مي کنم که تو دوستم نداري....
اما...با اولين پک به سيگارم دوباره حافظه ام به کار مي افتد...
دنيا را روي سرم خراب مي کند...
چه لحظات خوشي است فراموشي..
مشـــغول رانندگی تو جاده ام..
از فاصله دور پلـــیس واسم دست تکون میده و ابراز ارادت میکنه !
خیلی آدمای با محبتی هستــن !
چطوری از این فاصله منو شــــناختن !؟
یکیشون جوگیر میشه تا وسط جـــاده میاد!
... ... ... با حرارت خاصی واسم دست تکــون میده !!
چراغ میزنم وبا حرکت دست به ابرازعلاقه شون جـــواب میدم !
دفترچه و خودکار تو دستشه ؛
میخواد ازم امـــضا بگیره ،اما الان وقت ندارم باشه واسه بعـــد !
اشک تو چشام حلقه میزنه از این همه احساسات پاک و بی آلایش