چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !
روزی می رسد
که دلت برای هیچ کس
به اندازه من تنگ نخواهد شد .
برای نگاه کردنم ، بوسیدنم ، خندیدنم ، اذیت کردنم ...
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی ...
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود, ...
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد ...!!!
فرق من و تو
گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم
گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم
گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم
گفتي تا ابد تو قلب مني، گفتم فعلا تو قلبم جا داري
گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم
گفتي… گفتم…
حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه!
فرق ما اينه كه:
تو دروغ گفتي، من راستشو
چشمانش ،شايد…
معنى موج را آموخت به چشمانم!
شايد آنروز بود که فهميدم
نميشود غرق نشد در عمق آن آبى
چه با قايق،چه بى آن!!
هر روز و هر روز ميشود حس کرد بوى شن را بى کمى ترديد!
ميشود سرمست شد از صوت پر حسش!
ميشود فهميد که او درياست!
ميشود فهميد. . .
کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بودروی ساحل نوشت
،
دریا دزد کفشهای من
…مردی که ازدریاماهی گرفته بود ،روی ماسه ها نوشت
.دریا سخاوتمندترین سفره هستی
موج آمد و جملات را با خود شست …..
تنها برای من این پیام را گذاشت که
برداشتهای دیگران در مورد خودت را ،در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی
كفش هايم را به جاده می سپارم
و عبور می كنم
از همه ی خاطره هايمان . . .
از همه ی دلتنگی هايم . . .
و با او می روم
تا هركجا كه بخواهد !
بی خيال ِ اين همه دوست داشتن ِ من . . .
بی خيال ِ اين همه بيخيالی ِ تو. . .
بی خيال ِ تو!
بگذار مقصد ،
هر كجا كه می خواهد، باشد
یکی بود یکی نبود..
هرکی بود غریبه بود...
از دلم خبر نداشت..
که تورو از دلم ربود..
هرکی بود هرچی که داشت..
قد من عاشق نبود..
واسه چشمای سیات..
بخدا لایق نبود..
گول نگاشو خوردم و..
دلم رو بستم به چشاش..
دیوونه بودم مثله شمع..
یه عمری آب شدم به پاش..
بعد یه عمر آزگار..
عشق منو گذاشت کنار..
رفت پی یه عشق دیگه..
اونم سپرد به روزگار..ا
ز اولش هیچکی نبود..
هیچکی به دادم نرسید..
قصه من به سر رسید..
دلم به عشقش نرسید
ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش ;سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش ببخش که تو را رها می کنم
و به سراغ زمستان می روم … من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر تو است که، می میری!
و اما پاییز به من می گوید:
خداحافظ انسان، من نمی میرم در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که; یک بار دیگر رفتم و با رفتنم; یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر تو است.!!!
دزديدن عروسک يک بچه
فقط دزديدن يک عروسک نيست!
دزديدن آرامش و امنيت او
دزديدن پشتيبان و دوست او
دزديدن خواب و بيدارى او
دزديدن دنياى اوست
ای غريبه!
ای کسى که به اين سرعت دنيايم را ويران کردی!
فقط يک خواهش
.
.
.
مراقب عروسکم باش!!!
گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس میگوید؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی میدیدم.
شانه بالا زدنت را،
– بی قید -
و تكان دادن دستت كه،
– مهم نیست زیاد-
و تكان دادن سر را كه ،
– عجیب! عاقبت مرد؟
افسوس
كاشكی میدیدم!
من به خود میگویم:
«چه كسی باور كرد
«جنگل جان مرا
«آتش عشق تو خاكستر كرد؟