حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !




تاریخ: جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

یک پیاده رو تقریبا خلوت :
یک مرد ، یک زن ، یک زوج ؛ خوشبختیشان پای خودشان !
یک مرد ، یک مرد ، یک شراکت ؛ سود و ضرررش پای خودشان !
یک زن ، یک زن ، یک رفاقت ؛ معرفت و اعتمادشان پای خودشان !
و انتهای پیاده رو …
یک من ، یک تنهایی ، یک رنج ؛ آخر و عاقبتش پای تو….




تاریخ: دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

روزی می رسد
که دلت برای هیچ کس
به اندازه من تنگ نخواهد شد .
برای نگاه کردنم ، بوسیدنم ، خندیدنم ، اذیت کردنم ...
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی ...
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود, ...
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد ...!!!




تاریخ: دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

چشمانش ،شايد…
معنى موج را آموخت به چشمانم!
شايد آنروز بود که فهميدم
نميشود غرق نشد در عمق آن آبى
چه با قايق،چه بى آن!!
هر روز و هر روز ميشود حس کرد بوى شن را بى کمى ترديد!
ميشود سرمست شد از صوت پر حسش!
ميشود فهميد که او درياست!
ميشود فهميد. . .




تاریخ: دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بودروی ساحل نوشت
،
دریا دزد کفشهای من
…مردی که ازدریاماهی گرفته بود ،روی ماسه ها نوشت

.دریا سخاوتمندترین سفره هستی

موج آمد و جملات را با خود شست …..

تنها برای من این پیام را گذاشت که
برداشتهای دیگران در مورد خودت را ،در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی




تاریخ: جمعه 19 خرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

كفش هايم را به جاده می سپارم


و عبور می كنم


از همه ی خاطره هايمان . . .


از همه ی دلتنگی هايم . . .


و با او می روم


تا هركجا كه بخواهد !


بی خيال ِ اين همه دوست داشتن ِ من . . .


بی خيال ِ اين همه بيخيالی ِ تو. . .


بی خيال ِ تو!


بگذار مقصد ،


هر كجا كه می خواهد، باشد




تاریخ: سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

باز باران ، بی طـراوت ،کو ترانــه؟!

سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیســــی

غم ، می خورد بر بام خانه ، طعـم ماتــم. یاد

می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوســه

می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش. می دویدم،

می دویـدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به

خورشید ترانـه ، رو بهسوی شادکامی . می دویدم ، می دویــــدم ،

هر چه دیدم غم فزا بود ، غضـــه ها و گریه ها بود ، بانگ شادی پــــــس

کجا بود؟ این که می بارد به دنیا ، نــــیست باران ، نیســـــــت باران ، گریه ی

پروردگار است، اشک می ریزد برایم. می پریدم از سر غم ، می دویـــــــــــدم مثل

مجنون ، با دو پایی مانده بر ره از کنار برکه ی خون. باز باران ، بی کبـــــــــــــوتر ، بوف

شومی سایه گســــتر ، باز جادو ، باز وحشـــــت ، بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانــــــــه؟!

کو حقیقـــــت؟! هر چه دیــــدم زیر باران ، از عبــــث پر بود و از غم ، لیک فهمـــــیدم که شادی

مرده او دیگر به دلها ، مرده در این ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوگواری




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش ;سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش ببخش که تو را رها می کنم
و به سراغ زمستان می روم … من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر تو است که، می میری!

و اما پاییز به من می گوید:
خداحافظ انسان، من نمی میرم در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که; یک بار دیگر رفتم و با رفتنم; یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر تو است.!!!




تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دزديدن عروسک يک بچه
فقط دزديدن يک عروسک نيست!
دزديدن آرامش و امنيت او
دزديدن پشتيبان و دوست او
دزديدن خواب و بيدارى او
دزديدن دنياى اوست
ای غريبه!
ای کسى که به اين سرعت دنيايم را ويران کردی!
فقط يک خواهش
.
.
.
مراقب عروسکم باش!!!




تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس میگوید؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی میدیدم.
شانه بالا زدنت را،
– بی قید -
و تكان دادن دستت كه،
– مهم نیست زیاد-
و تكان دادن سر را كه ،
– عجیب! عاقبت مرد؟
افسوس
كاشكی میدیدم!
من به خود میگویم:
«چه كسی باور كرد
«جنگل جان مرا
«آتش عشق تو خاكستر كرد؟




تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 163
بازدید کل : 702884
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما