چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !
كفش هايم را به جاده می سپارم
و عبور می كنم
از همه ی خاطره هايمان . . .
از همه ی دلتنگی هايم . . .
و با او می روم
تا هركجا كه بخواهد !
بی خيال ِ اين همه دوست داشتن ِ من . . .
بی خيال ِ اين همه بيخيالی ِ تو. . .
بی خيال ِ تو!
بگذار مقصد ،
هر كجا كه می خواهد، باشد
روزگار روزگاریست
پر از ای كاش ها…
ای كاش میشد
كه فقط یك بار دیگر
نگاهت را به چشمانم
قرض بدهی…
ای كاش میشد
كه فقط یك بار دیگر
صدایت را به گوش هایم
برسانی…
ای كاش میشد
كه فقط یك بار دیگر
بوی عطر یاس گونه ات را
به مشامم برسانی…
چه فایده كه دیگر
نه نگاهت را میبینم
نه صدایت را میشنوم
و نه بوی عطر تو را حس میكنم…
تو رفتی و هنوز
صدای قدم های غمبارت در گوشم است…
من بودم وتنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله وخدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تونه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
ای کاش می شد
دوباره به آسمانی بنگرم
که روی ماه تو در آن می درخشد
و من مراقب باشم
که تکه ابر های تیره
روی ماه تو را نپوشاند
ای کاش می شد
همچو ستاره ای
در کنارت بدرخشم
و هر شب به صورت
همچو ماهت
خیره شوم و لذت ببرم
دوست دارم که
همیشه در عمق تنهاییت
به دور تو بچرخم و
هر لحظه بگویم
«دوستت دارم»
باتشکرازarefeh
از این راهرو یک نفر رد شده .. که عطرش همونه که تو می زنی
برای به زانو در آوردنم .. تو از مرگ حتی جلو میزنی
از این راهرو یک نفر رد شده .. مث وقتایی که تو ناراحتی
نفس میکشم با تمام وجود .. عجب عطر خوبی زده لعنتی
صدات میکنم تا همه بشنون .. جواب صدام غیر پژواک نیست
من اونقد شکستم حس میکنم .. که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست
یه جوری دلم تنگ میشه برات .. محاله بتونی تصور کنی
گمونم نمیتونی حتی خودت .. جای خالیتو تو دلم پر کنی
آزار ميبینم و ميرنجم...
اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام
که هيچ نمي گويم
نه گله اي
نه شکوه اي
نه کينه اي،
نه بغضي،
نه فريادي
حتي ديگر رنجيدن هم از يادم رفته است
فقط صداي نم نم باران...
اما نه... اين صداي باران نيست
اين منم که به وسعت تنهاييم مي گريم....!
آنروز ..
تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم...
وقتی از چشمهایت افتادم...
هنوز دست و پای دلم درد می کند ..
چقدر شکستن سخت است ...
وقتی تو داری نگاه می کنی
آرامتر تكانش دهید...
مرگ مغزی شده...
باید زودتر دفن شود...
چیزی برای اهدا هم ندارد...
احساسم است !
تا همین دیروز زنده بود
خودم دیدم ،
كسی لهش كرد و رفت..!