دلم دیگر آسمانی نمیشود.....دیگر گرفتنی در دلم در کار نیست....
من تنهایی را از خودم راندم....من قرارداد بین خودم و تنهایی را فسخ کردم
من عشق را روبه روم دیدم....من از آن عشق سیراب گشتم
دیگر تنها نیستم
اگه گريه بزاره مينويسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهميدی نگو نه
تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد
منو تو سهممون از عشق اين بود
خوده تو حرمته عشقو شکستی
بريدی اخره قصه همين بود
اگه مهلت بدی يادت ميارم
روزايی رو که بی تو عينه شب بود
تمومه سهمت از دنيا عزيزم
بزار يادت بيارم يک وجب بود
بهت دادم تمومه اسمونو
خودم ماهت شدم اروم بگيری
حالا ستاره ها دورت نشستن
دوری را دوست دارم هر چند که دلتنگ و غریب میشوم اما وقتی دوباره با یک بغل مهربانی در میگشایی و صدایم میکنی، دلم مثل یک کهکشان وسیع میشود. شب را بخاطر تو دوست دارم که تا تولد سپیده صبح، دلواپس نیامدنت باشم. کسی که عاشق باشد میداند که تمام طعم عشق به دلشورههای شبانه است. دوست دارم همیشه شبها تو را کم داشته باشم ، تا وقتی چشم بر روی هم میگذارم خوابت را ببینم و چشم که باز میکنم در صبحی دوباره تو را به نظاره بنشینم ، سفر را بخاطر حس قشنگ خاطره دوست دارم ، وقتی نیستی و لحظههایم از وجود مهربان تو خالیست کنار قاب عکست، با خاطراتت زندگی میکنم ، این انتظار بازگشت، تمام لذت زندگی من است ، سفر را بخاطر بازگشت دوباره تو دوست دارم ، شب را بخاطر صبح با تو بودن و دوری را بخاطر آغاز دوباره مهربانی، اینطور است که همه چیز حتی تلخی ها هم بخاطر تو قشنگ و دوست داشتنی ست
حالا که رفته ای ...
ببین ...
دیگر آن کودکی نیستم که دهانش بوی شیر میداد ...
حالا بزرگ شده ام ...
دهانم بوی سیگار میدهد ...
برگرد ...
اشک ...
بهترین پدیده ی دنیاست...
ولی تا زیباترین چیزهارو از ادم نگیره خودشو نشون نمیده...
نمي دانم..... چه بود
نمي دانم..... فرشته بود
نمي دانم.....عشق بود
نمي دانم..... چه بود
مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم.
اين حق من نبود......
این آشفتگي آخه مال من نبود.
آرزويم چیز دگر بود......
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد يك خاطره......
گناه من چه بود کهاین گونه غمهایم راباید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
یک روز من هم خواهم رفت
...بی خبر و ناگهانی
...شاید آن روز کسی باشد که روزها را خواهد شمرد تا من برگردم
...اما
...می روم تا دیگر شاهد کوچه های خاطراتم نباشم
...تا دیگر دلم رنج نکشد
...تا دیگر از صدای دلنشینی مست نشوم و
...می روم تا دوباره عاشق نشوم
تا دوباره چشمان زیبایی را نبینم که به بهانه ی دوری از آنها بازهم آه سوزناکی بکشم و
...آه
این دل من چه اسرار و حکایتهای عجیبی را درخود پنهان کرده
چه ساده بود این دل…که در نزد زیبارویی خود را
می باخت ،محبت می نمود ،و باز بی وفایی
چگونه خوش کنم این دل کوچک خود را؟
ای تنهایی من
تو را با هیچ چیز
نه رویای ناشناخته
نه صدای فراموش شده ی خوشبختی
و نه هیچ شادیه زودگذری
عوض نمی کنم
ای خلوت بی صدا
دیگر ترانه ی دلدادگی نمی خوانم
اما در آستانه ی این قلب در به در
همیشه تو را آرزو می کنم
همیشـــــــــــه
...شاید وقتی دیگر
نقاش باشی چقدر می گیری بیایی صفحه های سیاه دلم را رنگ کنی؟
, بعد برای دیوار اتاقم
یک روز آفتابی بکشی
.... که نور آفتاب تا میانه اتاق آمده باشد
, راستی
من روی صورتم یک خنده می خواهم
نرخ خنده که گران نیست؟
زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود
زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود
زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود
زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود
زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود
زیباترین تنهاییم گریه برای توبود
زیباترین اعترافم عشق تو بود