لامصب از سگ وفادار تره این تنهایی
تنهاش که میذاری میری تو جمع کلی میگی میخندی بعد که از همه جدا شدی
از کنج تاریکی میاد بیرون
وا میسه بغل دستت
دست گرمشو میذاره رو شونت بر میگرده در گوشت میگه
- خوبی رفیق؟ بازم خودممو خودت...
اون نفسش که مموقع حرف زدن میخوره تو صورت عادم...
باز باید یکی دیگه روشن کنم....
نظرات شما عزیزان:
تارا 

ساعت12:44---20 تير 1391
به شوخی به گیله مرد میگم : راستی ندیدم سیگار بکشی ؟ نکنه از بابات میترسی ؟
با لبخندی گفت : نه ولی این ربطی به ترس نداره !
گفتم : پس حتمن از مضراتش ترسیدی و دنبالش نرفتی؟ درسته !
گفت نه ! خیلی ها مضراتش رو هم میدونند و سیگاری میشن و سالها سیگاری هم میمونن !
گفتم پس چی شد سیگاری نشدی ؟!
به شوخی گفت : بابام هرگز سیگار نکشید ، با خودم گفتم اگه خوب بود، خودش اولین نفری بود که سیگار میکشید پس بی خیال سیگار شدم ...
بعد با حالتی جدی گفت : محاله پدر سیگاری باشه و بچه سیگاری نشه !
به فکر فرو رفتم و به یاد بچه هایی افتادم که به شوخی بهشون سیگار میدن تا واسه پدربزرگ یا بابا روشن کنه و وقتی بچه بینوا به سرفه میوفته غش غش بهش میخندند ...
افسوس از آتشی که بدست خودمون روشن میکنیم تا خودمون رو بسوزونیم ...
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آخرین مطالب