به همین سادگی از چشم دلم افتادی
آخرین بار چنان برگ گلی در بادی
بیشمارند همه تیشه بدستان در صف
گرچه شیرین منی از دهنم افتادی
باز گویم که چه ساده در دلم جا کردی
نه به این سادگی اما تو ولی افتادی
برای تو که عاشق هوای بارونی بودی!!!
گاهی نوشتن سخت است وبرای تو نوشتن سخت تر!
نوشتن باکلمات خیس سخت است...
کلماتی که تکان گریه لبریزشان کرده!
کلماتی که تاب زندگی را بعدازتو ندارند!
نام تو که می آید قلمم بغض میکند!
گلوی کلمات کبود میشود!
نام تورا فقط باید در هوای بارانی نوشت!
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
وقتي که تنگ غروب بارون به شيشه ميزنه!
همه غصه هاي دنيا توي سينه منه!
توي قطره هاي بارون، ميشکنه بغض صدام!
ديگه غير از يه دونه پنجره هيچي نميخوام!
پشت اين پنجره ميشينم و آواز ميخونم!
منتظر واسه رسيدنت تو بارون مي مونم
زير بارون انتظارت رنگ تازه اي داره
منم عاشق ترم انگار وقتي بارون مي باره
بعضي وقتها که مياي سر روي شونم ميزاري
تمام غصه ها رو از دل من بر مي داري
اما اين فقط يه خوابه، خواب پشت پنجره!
وقت بيداري بازم غم ميشينه تو حنجره!
دلم گرفته ...
نمیدونم این دل چیست که اینقدر مهم است ...
همه چیز را در اختیار دارد ... حتی ضربان قلبم را ...
این بار خیلی محکم تر از همیشه میکوبد ...
ترس دارم از این کوبنده بودنش ...
... آخرین بار که اینگونه میتپید ...
عاشق شده بود ...
میترسم ....
آزار ميبینم و ميرنجم...
اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام
که هيچ نمي گويم
نه گله اي
نه شکوه اي
نه کينه اي،
نه بغضي،
نه فريادي
حتي ديگر رنجيدن هم از يادم رفته است
فقط صداي نم نم باران...
اما نه... اين صداي باران نيست
اين منم که به وسعت تنهاييم مي گريم....!
دیدیم نمیشود درزمین عاشق شدبه اسمان پروازکردیم
وقتی برگشتیم مارادرقفس انداختند
نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم
ماتنها
عاشق شده بودیم
باز هم دلتنگی …
باز هم زمزمه هایی از جنس بغض و تنهایی.
باز هم پنجره باز و انتظار و نیامدنت.
اگر بدانم که می آیی تمام بغض های کهنه را فروکش می کنم.
اگر بدانم که می آیی تمام پنجره های عالم را به انتظار می نشینم.
اگر بدانم که می آیی دیگر تنهاییم را با خاطره هایم پر نمی کنم.
تمام خاطره هایم را در صندوقچه قدیمی می گذارم
تا بهانه ای برای نیامدنت نباشد!!!
تو فقط بیا…
بگو که می آیی .
سالهاست گوشهایم در انتظار شنیدن نجوایی آشناست!!!
بگو که می آیی.
تو را هیچگاه نمی توانم از زندگی ام پاک کنم
چون تو پاک هستی
می توانم تو را خط خطی کنم
که آن وقت در زندان خط هایم برای همیشه ماندگار میشوی
و وقتی که نیستی
بی رنگی روزهایم را
با مداد رنگی های یادت رنگ
امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…
تا بدانی که بی تو چه میکشم
کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو
رودی از اشک به راه انداخته ام….
و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من
به تو این پیغام را می رساند که:
امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته
در حال فرو ریختن است