دیدی كه دلت دوباره پرواز كرده...
دیدی كه دلت دوباره آواز كرده...
آواز زندگانی
آواز مهربانی...
آواز با من بودن
آواز دل سپردن...
آواز عشقی دیگر
آواز مهری دیگر...
آواز شكوفایی
آواز پروایی...
دل تو خواند و به اینجا رسید
چه كنم با دل غم دیده ام...
كه خواند و به هیچ جا نرسید..
در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب
من نمیدانم
كه چگونه میتوانم
به كسی ثابت كنم
این آن چیزی نیست كه میخواهد
این آن چیزی نیست كه میخواهم
من نه تنهایش گذاشتم...
نه تنهایی اش را میخواهم...
اما این تو هستی كه مینشینی
و با خودت می اندیشی...
كه من چقدر گناه كارم...
چقدر سنگین دلم...
چقدر زیاد،تو را نمی خواهم...
چه كنم...
چه كنم با تویی كه هزار فكر رنگ و وارنگ
در خیالت میپرورانی و
من میمانم با یك دنیا انگشت اشاره
به سمتم...
چه کسی خواهد دید، مردنم را بی تو.... گاه می اندیشم: خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت! آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی..... روی خندان تو را ، کاشکی می دیدم.. شانه بالا زدنت را _بی قید و تکان دادن دست: که مهم نیست زیاد... و تکان دادن سر: که عجب ! عاقبت او هم مرد ..... چه کسی باور کرد: جنگل جان مرا، آتش عشق توخاکسترکرد ......می توانی تو به من، زندگانی بخشی ،یا بگیری از من ، آنچه را می بخشی..... چه کسی خواهد دید: مردنم را بی تو؟؟؟ گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت
ای کاش می شد
دوباره به آسمانی بنگرم
که روی ماه تو در آن می درخشد
و من مراقب باشم
که تکه ابر های تیره
روی ماه تو را نپوشاند
ای کاش می شد
همچو ستاره ای
در کنارت بدرخشم
و هر شب به صورت
همچو ماهت
خیره شوم و لذت ببرم
دوست دارم که
همیشه در عمق تنهاییت
به دور تو بچرخم و
هر لحظه بگویم
«دوستت دارم»
باتشکرازarefeh
هوس ام عشق تو از دیار من آمدی سکوت جان را به هم زدی کتاب غم شد دوباره باز چو نغمۀ بیش و کم زدی صدای من شد صدای تو هوای من شد هوای تو تپیدن قلب به خاطرت کشیدن درد برای تو نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق به خاطر تو گذشتم از جسم گذشتم از نام گذشتم از عشق رسیدن ما به هم محال است عشق من و تو خواب و خیال است عشق من و تو خواب و خیال است نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق اتاق خانه زهم تکیده به جای شادی به غم رسیده نهایت عشق رنج و عذاب است نقش من و تو، نقشی برآب است نقش من و تو، نقشی برآب است نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق تو از دیار من آمدی سکوت جان را بر هم زدی کتاب غم شد دوباره باز چو نغمۀ بیش و کم زدی صدای من شد صدای تو هوای من شد هوای تو تپیدن قلب به خاطرت کشیدن درد برای تو هوس ام عشق، نفس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق، هوس ام عشق تب و تاب قفس ام عشق نفس ام عشق،
باتشکراز arman
سلام دوستای گل حالتون خوبه
من اشکانم نویسنده وب
نمیدونم چرا این پستو میذارم ولی دوست دارم این جمله رو بگم
بچه ها 90تموم شد
خوشحالم از این که برخی دوستان نتی رو ملاقات کردم و از بینشون دوستان زیادی پیدا کردم
خلاصه چقدر زود تموم میشه این روزا
با همه خاطراتش ما رو تنها گذاشت و رفت
نمیدونم به تو چطور گذشت دوست گلم . من که حس میکنم کنار تنهاییم کنار خاطرات بدم قرن هام بگذره نمیفهمم
همه صحنه ها داره به سرعت از ذهنم میگذره نمیدونم نمره چند میگیرم ولی امیدوارم سال 91 بهتر باشه
امید وارم همیشه کنار خانوادتون باشید شادو سر حال و دور از حتی یه شب فکر غم دوستون دارم بای
وقتی سکوت دهکده را،
برگشت گله های هیاهوگر،
آشفته می کند؛
و باد این اسب سرکش ناشاد
آشفته یال و سم به زمین کوبان،
در کوچه باغ دهکده می پیچد،
یاد از تو می کنم
آیا دوباره بازنخواهی گشت؟
بیهوده انتظار تو را دارم
هرچند اینجا
بهشت شاد خدایان است
بی تو برای من
این سرزمین غم زده زندان است...
باتشکرازromina
سردم که می شود
تمام ِ اجاق هایِ جهان برایم عشوه گری می کنند
اما من تصمیم خودم را گرفته ام ...
برایِ گرم شدن
باید که تا آخر عمردنبال دست هایِ تو باشم
باتشکرازbahar
وقتی مردم چشمانم را با آب غسل خیس نمایید تا همه بدانند در داغ فراق یار گریان بودم،دهانم را با پنبه ای آغشته به کافور ببندید تا همه بدانند نتوانستم دردم را به کسی بگوییم ،چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار بودم،دستانم را باز بگذارید تا همه بدانند بی ریا بودم،مرا در پارچه ای سفید بپیچانید تا همه بدانند آرزو به دل ماندم،روی تابوتم پارچه ای سیاه بکشید تا همه بدانند سیاه بخت بودم،روی مزارم گلدسته ای از گل سرخ بگذارید تا همه بدانند به یاد تنها عشق خود تنها گل سرخ زندگی ام زیستم و دیوانه ی اویم و او را می پرستم و هنوز :
قلب خاموشم به یاد اوست.