هنوزم از خدامه برای اون چشمات بمیرم.دست سردتو بگیرم تو کلبه رویام بشینم.صدات کنم که شاید جلوی دل تنگیمو بگیرم .زمستونو دوباره توی ثانیم نبینم.شعری بسرایم با قالب چشمات .وقتی خیسم از حرارت نگاهات.بوی عطرت دوباره حس کنم توی لحظاتم.می دونم که بی تو دیگه طاقت نمیارم.می کنم برای بار اخر دستت سردت رو نوازش. می کنم بوسه احساس من از ان لبان نازت.تا جهنمی بسازم با دستان لطیفت گم بشم توی اون احساس عزیزت.می پرسم از خودم که ایا منم مرد رویات.یا دل سپردی بازم به یه غریبه ی دیگه.صدای گرم نفست را شنیدم از کنارگوشم من فقط برای تو رخت عروسم رو می پوشم.صدای تیک تاک ساعت با یه ظرف و دوتا پاکت .کنار ان تخت کتابت.میزنم قلم به کاغذ برای نوشتن لحظاتم.می کنم لحظه های عاشقیمو برای تو کتابت.
سخت در چنگال عشق تو افتادم..... انچنان که گویی عقابی مرا در چنگالش به لانه اش می برد..........
سخت است در این زندان به فکر تو نبودن....
سخت است در زندان تو نبودن....
برای کسی که سالهاست در اسارت تو بوده کاری بسی سخت است که در بیرون این زندان زندگی کند........نمی دانم چگونه در این زندان نقش رهایی را بر سر در این سلول های باربک نقاشی کنم.......کاش می دانستی که در گوشه قلبت کسی جان می دهد......چشمان زندانی همیشه به شیشه ای است که سیمای معصوم تورا در ان طرف ان حصار مرگ افرین با چشم دل ببیند........
نازنینم من در اسارت بند تو هستم بی صبرانه در انتظار دیدن روی همچون مهتابت.........
چشم انتظارم مگذار نفس های اخر است.......
میدانم حالا همان نهایتی هست که بی نهایت از آن بیم داشتم حالا دیگر با این کفش های خسته زودتر از حدیث پلک هایت به انتهای دنیا میرسم.. این روزها که عاطفه ات اسیر بی مهری مدعیان مهر شده ... تنهایش مگذار مهربانم!! خسته ام و غبار خستگی شانه هایم را به زانو در آورده لحظه ای تاب نگاه غریب را ندارم عزیز برتر , یاریم ده! از این خانه باید رفت ... این خانه دلگیر است .. فردا کمی دیر است ! امشب هم دیر است... عاطفه ات کم طاقت شده .... زیبانگار یارم با دل من بساز بسان خوب رویانت....! همین بود هشدارت بر من: آنقدر دستهایت را باز نکن ، کسی تو را در آغوش نمیگیرد ، ایــســتــادگــی همیشه تــنــهــایــی میاورد همیشه در سختی ها به خودم میگفتم: "این نیز بگذرد"... هنوز هم میگویم، اما حال میدانم آنچه میگذرد عمر من است نه سختی ها !
امشب همین امشب..
گیرم که چنین باشد که هرگز به هدف آرزو شده نرسیم
گیرم که روح از بسیاری رنج و کوششهایش نابود شود
.
.
.
همین بس که چنین آتش خجسته ای در درونمان افروخته شده است ....
تا دیروز همه چیز را برای از تو نبشتن مدد می گرفتم و برای نبودنت مرثیه سرایی می کردم .
تا دیروز گریه هایش ، بغض هایش ، ارتعاش صدایش دیوانه ام می ساخت.
تا دیروز دیگران ، دی گران بودند واز سنگینی حضور شان شانه درد می گرفتم .
تا دیروز رسوایی را تاب نمی آوردم و در پس پرده ی تو ، او ، آنها پنهان می شدم .
تا دیروز خیابان ها پیاده گز می کردم و از خوردن بستنی یخی کیفور می شدم.
تا دیروز آسمانِ زمین ، کهکشانم بود و مسافر کوچولوام را میزبان.
تا دیروز واژگان توانا بود و قلم و زبان ، رسا و مبلّغ .
اما امروز !
نه نبشتن ، نه بستنی یخی ، نه آسمان هیچ یک دیگر به کارم نمی آیند ...
نه واژگان ، نه ! رفتنش را بیان مکن ، از گریه هایم ، از گریه هایش هیچ مگو .
امروز منم و من .
امروز منم
به همین سادگی
چرا پیچیده اش می کنی ؟
روزگاری است که کس را به کسی یاری نیست
جز دل آزاری و نیرنگ و ریاکاری نیست
هرچه غم بود به دوش دل مردم شد بار
گویا قسمت ما غیر گران باری نیست
ای بسا عامی مستغنی خوش خفته به ناز
زان که معیار دگر دانش و بیدار نیست
گمراه آنند به بازار طمع راه سپار
غافل از اینکه شرف جنس خریداری نیست
کاروان دست خوش رهزن بیگانه شده است
ساربان این روش قافله سالاری نیست
مردم از زیر خط فقر به جان آمده اند
این دگر صحبت بی دینی و دین داری نیست
طرفی از ساغر اندیشه نبندی مستی
کس در این میکده ها طالب هوشیاری نیست
حال همه ي ما خوب است تا يادم نرفته است بنويسم
ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور،
كه مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند
با اين همه عمري اگر باقي بود
طوري از كنار زندگي مي گذرم
كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد و
نه اين دل ناماندگار بي درمان!
حوالي خوابهاي ما سال پر باراني بود
مي دانم هميشه حياط آنجا پر از هواي تازه ي باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتي هر وهله، گاهي، هراز گاهي
ببين انعكاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستي خبرت بدهم
خواب ديده ام خانه اي خريده ام
بي پرده، بي پنجره، بي در، بي ديوار... هي بخند!
بي پرده بگويمت
چيزي نماده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيك خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يك فوج كبوتر سپيد
از فراز كوچه ي ما مي گذرد
باد بوی نامهاي كسان من مي دهد
يادت می آید رفته بودي
خبر از آرامش آسمان بياوري!؟
نه ري را جان
نامه ام بايد كوتا باشد
ساده باشد
بي حرفي از ابهام و آينه،