فراموش می کنم
فراموش می کنم تقدیری را که با تو رقم خورده شد
فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد
فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد
فراموش می کنم دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد
فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد
فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد
فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد
فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد
فراموش می کنم
فراموش می کنم
زندگی!
دوست!
تو....
همه چیز را فراموش می کنم
من می توانـــــــــــــــــــــ ــــــــــــم...
عکســـــت را نگــــاه میکنــــم
آخ کــــه ایــــن عکـــس
پیـــر نمیشـــود
امــــــا ،
پیـــــــرم میکنــــد
نگـــــــران نباش،
" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش" زندگیست "
آمــوختــه ام
که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام
" حــــال مـــن خـــــــوب اســت "
خــــــوبِ خــــوب!!
حالم بد است . . . حالم خراب است . . .
بسکه هر شب چهرهء یکنواخت تنهایی را تحمل کردم . . .
بسکه رفتنت را . . .
نبودنت را دوره کردم . . .
بسکه صدایت زدم و جوابی نشنیدم . . .
اما باز دلخوشم که همدمی دارم . . .
این تنهایی خیلی از تو با وفاتر است . . .
از شبی که تو رفتی آمده و با من مانده . . .
از پس اینهمه روز . . .
هنوز هم با من است . . .
این تنهایی لعنتی ! ! !
خیلی ساده پا گذاشتی توی قاب این نگاه
اومدی زندگیمو رنگ بزنی رنگ سیاه
خیلی وقته که دیگه قرارامون یادت می ره
غزلای نا سروده توی سینم می میره
خیلی وقته که دیگه با خاطره سر می کنم
گلای شقایق و با کینه پر پر می کنم
دیگه تو خونه ی دل هیشکی هویدا نمی شه
اخه عصر اهنه عشق دیگه پیدا نمی شه
خیلی وقته چشامو دوختی به انتهای راه
من شدم پلنگ قصه ات تو شدی شبیه ماه
خیلی وقته رد پام رو ماسه ها تنها می رن
دیگه مرغ عشقا هم توی قفس زود می میرن
خیلی وقته که پشیمونی خودم خوب می دونم
ولی من تنها دیگه تا اخر خط می مونم
آنروز ..
تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم...
وقتی از چشمهایت افتادم...
هنوز دست و پای دلم درد می کند ..
چقدر شکستن سخت است ...
وقتی تو داری نگاه می کنی
آرامتر تكانش دهید...
مرگ مغزی شده...
باید زودتر دفن شود...
چیزی برای اهدا هم ندارد...
احساسم است !
تا همین دیروز زنده بود
خودم دیدم ،
كسی لهش كرد و رفت..!
دلم می لرزد
هر گاه صدای جدیدی سلام می کند
تپش قلب می گیرم
من دیگر کشش خدا حافظی ندارم
مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم........
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …