افسوس... پس از این که کوه یخی عشق را با آفتاب خیانت ذوب کردی برگشتی پس از اینکه با شمشیر آهنی تنهایی بر قلب شیشه ام ضربه زدی برگشتی ... باشد من تو را با جان و دل دوباره میپذیرم اما میخواهم سختی هایی را که کشیدم را با تو تعویض کنم تو خاطرات خوبت با او را به من بده من رنج نبودنت را به تو میدهم تو عشق بازیت را با او به من بده من درد هجران را به می دهم تو نفسم نفسم گفتن هایت را با او به من بده من تنهایم تنهایم هایم رابه تو تو شادی کاذبت با او را به من بده من اندوه واقعی ام را به تو تو خنده های دروغین ات را به من بده من اشک راستین ام را به تو چقدر قضاوت عادلانه ایست نه؟ اگر عادلانه نیست پس برای برگشتنت عدالت را اجرا کن بعد برگرد. آیا میتوانی حتی نیمی از آنچه که کشیدم را جبران کنی؟ نه نمیتوانی...
نظرات شما عزیزان: