سالها پیش مرد مومن هنگامی که از سر کار برمیگشت و داشت وارد خانه اش میشد صدایی به گوشش
رسید:«ببخشید!با شما کار داشتم»
وقتی مرد نگاه کرد دید پیرمرد نفت فروش محله شان است.او دبه های نفت را داخل گاری میگذاشت و در
کوچه ها میچرخید و فریاد میزد:«نفتیه نفتی!»
مرد گفت:«چه کار داری؟»
نفت فروش گفت:«میدانید که شما ۲۰ روز است عوض شده اید؟»
مرد تعجب کرد و گفت:«چطور مگه؟»
نفت فروش گفت:«چون ۲۰ روز است وقتی سلام میکنم جواب خوبی به من نمیدهید.
چوم قبل از این حالم را میپرسیدی٬از همسر و فرزندانم خبر میگرفتی٬میخندیدی!»
مرد باز گفت:«خب چطور مگه؟»
نفت فروش گفت ۲۰ روز است که شرکت گاز آمده و گاز شما را وصل کرده است!»
مرد کمی فکر کرد و نفت فروش ادامه داد:«میدانستید سلام شما بوی نفت میداد؟
لابد وقتی به نانوایی و قصابی میروید سلامتان بوی نان و گوشت میدهد!؟»
مرد داخل خانه شد و با خود درباره عبادت هایش فکر میکرد...!!!
کتاب دوستی که هیچوقت نمیمیرد!
نظرات شما عزیزان: