بخار شيشه ايم ، نازمون کني اشکمون در مياد چه برسه فراموشمون کني
شرط دل دادن دل گرفتن ، وگرنه یکی بی دل میشه اون یکی دو دل.
درعمق آرزوی من است که دروجودت خانه ای داشته باشم حتی به مساحت یک یاد
فاصله گرچه دستهايمان را جداكرد ولی خوشحالم جرات ندارد بدلهايمان نزديک شود
در وصل هم به شوق تو ای گل در آتشم ، عاشق نمیشوی که بینی چه میکشم
ای دل نگفتمت مرو از راه عاشقی رفتی؟ بسوز که این همه آتش سزای توست
شب فراق نداند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق در بند استمی خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما دردا که نیستت خبر از روزگار ما
نظرات شما عزیزان: