یک روز من هم خواهم رفت
...بی خبر و ناگهانی
...شاید آن روز کسی باشد که روزها را خواهد شمرد تا من برگردم
...اما
...می روم تا دیگر شاهد کوچه های خاطراتم نباشم
...تا دیگر دلم رنج نکشد
...تا دیگر از صدای دلنشینی مست نشوم و
...می روم تا دوباره عاشق نشوم
تا دوباره چشمان زیبایی را نبینم که به بهانه ی دوری از آنها بازهم آه سوزناکی بکشم و
...آه
این دل من چه اسرار و حکایتهای عجیبی را درخود پنهان کرده
چه ساده بود این دل…که در نزد زیبارویی خود را
می باخت ،محبت می نمود ،و باز بی وفایی
چگونه خوش کنم این دل کوچک خود را؟
ای تنهایی من
تو را با هیچ چیز
نه رویای ناشناخته
نه صدای فراموش شده ی خوشبختی
و نه هیچ شادیه زودگذری
عوض نمی کنم
ای خلوت بی صدا
دیگر ترانه ی دلدادگی نمی خوانم
اما در آستانه ی این قلب در به در
همیشه تو را آرزو می کنم
همیشـــــــــــه
...شاید وقتی دیگر
نظرات شما عزیزان: