لیلی تو را چه شد که این گونه زار و پریشان می بینمت ؟ کجا بودی که این چنین مات و مبهوتی ؟ چه دیده و شنیدی که چون روح سرگردان قرار نمی گیری ؟ لیلی حرمت اشکهایت را که شکست ؟ که روز و شبت را تاریک و نفس گیر و بارانی کرد ؟ چه کسی تو را به سخره گرفت ؟ چه کسی تو را راه رسیدن به .... لیلی ... لیلی ... لیلی در هم شکسته من ! اگر چه مجنونی نیست اگر چه صداقت به هیچ نمی ارزد اگر چه به گناه دوست داشتن محکوم به شکستنی اگر چه ... مجنون نیست اما خدای مجنون هنوز هست دل شکسته ام را به سوی او خواهم برد و از او داد خواهم خواست
نظرات شما عزیزان: