در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ یکی کودک
انباشته می شد ناگاه
سرمایی سخت
بدان زمان که گرمایی در دستی نبود
آه پنجره
آه پنجره
از تمام مناظر گرمت عکسی به من بده
وز تمام روشنی ات
بی پرده با من باش
در دشواری سخنی نهفته بود
و نفسی در دماغ کودکی انباشته
و مدادی به دفتری پیچ میخورد
انگار واژه ای واژگون پهنه ای غریب می شد
تبانی آسمان و خانه
سکوتی شوم است و سرد
آه پنجره
راهی به رسوایی از آن سو به من بده
پای می گیرد و افسوس در این سراب
آواز قمری کوچکی
انگار
می کشاندم به شک
در آمیزه ی دیوار و باد
تصویری از رهایی و تردید خفته است
آه پنجره
احساس را به شانه های خمیده ام بده.
نظرات شما عزیزان: