يادت بخير
حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

بگذار دلم خوش باشد..

به پاییز تنیده دور تن ِ عریان درخت ها..

به صدای قار قار ِ کلاغ ها...

من از ادامه راه بعد از تو میترسم

من از این همه "تو" میترسم

و انگار اینجای ِ قصه که میرسد قلم هم هراسان میشود..میلرزد

آذر ماه و یک دنیا اتفاق که می افتد..

یک حادثه ..یک نگاه..

پاییز را دوست دارم ...سیاهی انگار که میرود خودش را بین برف ها گم کند..

و تو میمانی و تو ...

دست ِ تو نبود...دست ِ ما نبود..

آنقدر غرق بودیم که موج هارا ندیدیم...

گوش ماهی هارا نچیدیم..

ذره ذره فرو رفتیم و نفس بریدیم..

حالا هم هرچه نگاه میکنم توی تقویم زندگی..همه اش دیروز است

دیروزهایی که با فردا غریبند...

و همه اش تاریک است !آنقدر که هیچکس زمین خوردنت را نمیبیند..

چه میشود کرد وقتی فرو رفته ای؟

وقتی میدانی بن بست به استقبالت نشسته...

وقتی پر های پروازت را چیده ای و گذاشته ای بین دفترچه خاطراتت

که فرداها..ببینند و بخوانند عمق دلتنگی هایت را...

من دچار شده ام..دچار وهم آمدن زمستانی که

میخواهد تمیزت کند از کثیفی ها..

و روحت را آرام کند از شب گریه های بی معنا..

تو ..تو خودت آمدی..رفتنت ولی با خداست...

یادت بخیر مهربانم..

آنقدر امشب به یادت بودم که نفهمیدم چرا گونه هایم انقدر خیس شد..

یک سال و پنج ماه گذشت از رفتنت و من هنوز هم روزهارا میشمارم

برای ِ داشتن ِ دوباره یک ثانیه از آغوشت..در همان خانه ي نارمک

که کوچک بود قدر بدی هایت و با صفا اندازه وجودت..

دست ِ من نیست..دست ِ مانیست...

رفتن ِ تو..

قهر کرده ام..با تو ...با قبر ِ تنهای ِ تو..که ماه هاست نیامده ام

دور تا دور ِ خانه جدیدت گل بچینم..هق هق ها کنم..فریاد بزنم

"چرا؟" و بگویند دست ِ تو نیست ...دست ِ ما نبود...خدا خداست..

و من توی ِ دلم بگویم ...آخ که خدا کاشکی تورا نمیخواست..

یک کاری کن که با تو آشتی کنم...

امشب به دیدنم بیا...بیا و دست هایم را بگیر...بیا و برایم حرف بزن

بگو :همه چیز درست میشود...بگو که تو هستی..

من سرگیجه دارم.. نا خوشم...

دستم را خودم سوزاندم..دلم را رفتن ِ تو...

تا اینجای ِ کار با هم بی حسابیم..

ولی قبول کن..نمیشود کنار آمد با جای ِ خالیت

اینکه آدم ها فکر میکنند تنها نیستم ...

و نمیفهمند تنهایی من یعنی نبودن تو...

دلم برای ِ پدر می سوزد..

برای ِ این همه سکوتش بعد از رفتن ِ تو

برای ِ همه آنهایی که قلبشان را با تن ِ بی روحت توی ِ خاک گذاشتند..

و رفتند و دیگر سراغ ِ دلشان را جز خیال ِ تو از کسی نگرفتند..

وهم..خیال...آرزو ..همه اش ختم میشود به تو...

میفهمی درد دارد وقتی تنها مهمان ِ آن خانه ی لعنتی زیر

یک مشت خاک خوابیده باشد..درد دارد به خدا درد دارد...

این آدم ها نمیفهمند من چه میکشم...

تو خوب میدانی...نه؟

زوود بود آنقدر که تا به خودم آمدم که بفهمم چه شد..

دیدم بالای ِ سر ِ قبرت ایستاده ام و ذل زده ام به زمینی که داشت

تو را از من میگرفت...بغضم شکست..اشکم فرو ریخت و تو آهسته آهسته از

من دوور شدی...رفتی...محو شدی...

این چه رفتنی بود؟بی خداحافظی؟بی بوسه؟

این همه حرف را کجای ِ دل باید گذاشت؟

چقدر باید سکوت کرد و بغض شکست؟

برو...

از خاطراتم دور شو..بگذار تا نفس بکشم..

این روزها خوووب نیستم...برو

از خیالم برو

بی هوا برو...

جوری که اینبار رفتنت کسی را نسوزاند..

جوری برو که انگار از اول هم نبوده ای..

برو و دیگر سراغ این خسته دل را نگیر...

من از تو پرم...

خالی هم نمیشوم...

برو..

میخواهم زندگی بی تو را آغاز کنم

 

"به یاد عزیزی که با یادش مستم هنوز"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 121
بازدید دیروز : 118
بازدید هفته : 299
بازدید ماه : 790
بازدید کل : 703682
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما