تا دیروز همه چیز را برای از تو نبشتن مدد می گرفتم و برای نبودنت مرثیه سرایی می کردم .
تا دیروز گریه هایش ، بغض هایش ، ارتعاش صدایش دیوانه ام می ساخت.
تا دیروز دیگران ، دی گران بودند واز سنگینی حضور شان شانه درد می گرفتم .
تا دیروز رسوایی را تاب نمی آوردم و در پس پرده ی تو ، او ، آنها پنهان می شدم .
تا دیروز خیابان ها پیاده گز می کردم و از خوردن بستنی یخی کیفور می شدم.
تا دیروز آسمانِ زمین ، کهکشانم بود و مسافر کوچولوام را میزبان.
تا دیروز واژگان توانا بود و قلم و زبان ، رسا و مبلّغ .
اما امروز !
نه نبشتن ، نه بستنی یخی ، نه آسمان هیچ یک دیگر به کارم نمی آیند ...
نه واژگان ، نه ! رفتنش را بیان مکن ، از گریه هایم ، از گریه هایش هیچ مگو .
امروز منم و من .
امروز منم
به همین سادگی
چرا پیچیده اش می کنی ؟
نظرات شما عزیزان: