حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

یه روز بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه
بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:
«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم
و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه
(من هنوز هم خیلی تنهام)




تاریخ: جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه

نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!

تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!

اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!

کدام گل را سیراب می کنی؟!

با من چه کرده ای؟!

می خواهم فریاد بزنم:
با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه

نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!

تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!

اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!

کدام گل را سیراب می کنی؟!

با من چه کرده ای؟!

می خواهم فریاد بزنم:

تنهاییت برای من...

غصه هایت برای من...

همه بغض ها و اشک هایت برای من...

تو فقط بخند برایم... بخند

آنقدر بلند تا لب های خشکیده ام آب شوند

آنقدر بلند تا ابر ها اشک شوق بریزند

و کوچه ها عاشق شوند...

کاش اینجا بودی!

کاش بودی!

کاش بودی و ...




تاریخ: پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

 

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد:چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از
جایش بلند شد ناپدید شود.
ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا
قلب شکسته، درمان کند.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود:نمی شود !! چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی.....

را که این همه به من نزدیک است،تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با
یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی
که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .


فرشته پرسید:فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد:نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی
زیادی مواد مصرف کرده اید.
خداوند مخالفت کرد:آن که نشتی نیست، اشک است.
فرشته پرسید:اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت:اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی،
تنهایی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها
واقعا" حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.
همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.
در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و وقتی
دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و
بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان
می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند

خداوند گفت:این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد

فرشته پرسید:چه عیبی ؟

خداوند گفت:قدر خودش را نمی داند

 




تاریخ: دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

چشــــــــــم مـــــــــن بیــــــــا منو یـــــــــــــاری بکـــــــــــن
گونـــــــــه هـام خشــــــــــکیده شــــد کــــــاری بکـــــــــــن


غیـــــــر گریــــــــــــــــــــــــــه مگــــــــه کـــــــــــاری میــــــــــشـــــه کـــــــــرد
کـــــــــــاری از مــــــــــــا نمــــــــیاد زاریــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بکــــــــــــــــــن


اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد


هرچــــــــــــی دریــــــــــــــــــا رو زمیــــــــــــــــــــن داره خــــــــــــدا ، بـــــــا تـــموم ابـــــــــرای آســــــــمونـــــــا
کاشـــــکــــــــی میـــــــداد هــــــــمــــــــرو بـه چشـــــــــم مـــــــــن ، تـــــــا چشــــــــمــــــــام ببـــــــارنو گــــــــــــــــــریه کــــــــــنــــــــــــن


اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد


قصــــــه ی گذشتـــه هــــــای خوب مــــن ، خیلــــــی زود مثل یــــــه خــــــــــــواب تمـــــــوم شـــــــــــــــدن
حالــــــــــــــــا بــــــــاید ســــــــر رو زانـــــــــــوم بــــــــــذارم ، تــا قیـــــــامت اشــــــــــک حســـرت ببــــــارم


دل هیــــــــــچکی مثـــــــل من غـــــــم نـــــــداره ، مثـــــــل مــــن غـــــربت و ماتـــــــم نـــــــــداره
حالــــــا کـــــــه گریــــــــــه دوای دردمـــــــــه ، چرا چشــــــــــمم اشکشــــــــو کـــــــم مـــــــــیاره


 

 
خورشیـــــــــــــد روشــــــــــــن مـــــــــارو دزدیـــــــــدن زیــــــــر اون ابـــــــــــــــرای سنگیـــــــــــــــــن کشیـــــــــــــــدن
همـــــــــه جـــــــــــا رنــــــــــــگ سیــــــــــاه ماتمــــــــــه فرصـــــــــــت مونــــــــدن واســــــــمـون خیلـــــــــی کمـــــــه
 

 

اون کـــــــــــــــه رفـــــــــــــته دیـــــــــــــــــــــــــگه هیــــــــــچوقـــــــت نمیـــــــــــــــــــــاد
تــــــــــــــــــــــــا قیــــــــــــــــــــــــــــامت دل مــــــــــــــــــــن گریــــــــــــــــه میـــــــــخواد

 

سرنوشــــــــــت چشمــــــــاش پــــــــره نمیبــــــیـنه ، زخـــــــم خنـــــــجـــــــرش میــــــمونه تـــــــو سیـــــنـــــــــــه
لــــــــــــــــــب بســـــــــــــــــــــــــته سیـــــــــــــــــــــنه غـــــــــرق به خــــــــون قصــــه مونـــدن آدم همیــــــنه ...




تاریخ: یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

برو جلو هنوز راه باز مرد // با همه غمایی که داری باز تو بخند
دردا روی تنم خالکوبین // نمیخوام زندگیت بشه داستان من
برو جلو هنوز راه باز مرد // با همه غمایی که داری باز تو بخند
دردا روی تنم خالکوبین // نمیخوام زندگیت بشه داستان م
ن

دوباره منمو من.جلومم در وروردیه // اس ام اس تنهایی بعدش شلوغیه
هم خوبه هم بد.صبورو تک پر // با آدمای دورت...
نه قصه بلدی نه اهل قصه ای // نه جنس تقلی نه قسطی زنده ای
پاهات راه میره اما دلت کلیده // اخلاق همیشه روش یکی تلپ میرینه
تو دفنی پشت خاک خاطراتت // دل تنگ پولی بعد خانواده
حرفتو قورت میدی تا شنونده شی // پره حرفی ولی خب میگی بزنم که چی
تا صدای برندت باشه جای بلندتر // فس تلپی توی خونه پا منقل
و لم دادی رو همه کبودیات // و زیر لب میگی این طعم جوونیاست
منو یه جعبه سیگار // وقتی درو دیوار
همهی شب تا صبح رفیق من بود
من بازم وایسادم // دنیامو پاس دادم
با همه سختیاش...

ببین زندگی چیه از نظر تو؟ // یه نامه عاشقانه لابه لای سبد گل؟
ها؟ یه گیتار.یه سیگار.ترانه خونه بیدار // شکست عشقی یا لحظه های خوب دیدار
داداشی واسه ی من عادین اینا // من یه جوونم از نوع مادی بیکار
یه نشه خل.لش وخل.بازیگر نقش دو // خودم شدم رد مخ و زندگیم توش رفته گه
نفهمیدم چی شد که عمرو وقتو آب برد // نفهمیدم چی شد که مغز پوکم تاب خورد
خمیم.عقبیم.نگاه کن به بلیت // اونم رسید به آرزوشو تورو خواب برد
آخ که دارم تا ته میسوزم // سرنوشت نخ بود منم یه سوزن
خیس خیس زیر بارون.لیز لیز زیر پامون // دنیا داره یادش میره مارو آروم

 




تاریخ: جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

بگزار اعتراف کنم!

هر بار آمدم چیزی بنویسم!

از تو و آن روزها! وقتی که به نبودنت فکر کردم!

دستم  لــــرزید و قلمم شکست!

من بی تو عاشقانه نمینویسم!

من بی تو ! عاشقی نمیدانم

تا میخواهم به کسی بگویم که دوستش دارم!

پروانه ای می آید درست می نشیند روی موهایم!

از آن روزها...

فقط و فقط و فقط رنگ چشم هایت مانده توی نگاهم!

همین و بس!

نه دیگر تنم هوس نوازش دست هایت را می کند و

نه دلم هوای عاشقانه هایت را !

تو نیستی! قدم زدن زیر باران برای چه؟!

تو نیستی عکس های پر بوسه برای چه؟

تو نیستی اصلا چرا زندگی؟

یک سال گذشت از آخرین نامه ام برایت!

و هنوز هم پافشاری میکنم به فراموش کردنت!

تند تند مینویسم که این نامه تمام شود! غافل از اینکه یاد تو هرگز

پایان ندارد! من اصلا نقطه های پایان را هرگز نگذاشته ام! که حالا بخواهم..

باران یا برف چه فرقی میکند وقتی همه فصل ها به من و تو حسود بودند؟

فلانی میدانی؟

به دنبال چیزی شبیه چشم هایت میگردم بین این ها!

و نیست چیزی شبیه چشم هایت! شبیه آن رنگین کمان نگاهت!

که بی تابم میکرد...!

ساده بگویم آمده بودم که اعتراف کنم!

هر چقدر هم که بزرگ شده باشم!

هرچند سال هم که بگذرد! من هنوز در آن روز ها زندگی میکنم!

و راضیم به همین خاطرات سیاه و سفیدی که مانده!

به همین عکس هایمان! دو نفره هایمان! عاشقانه هایمان!




تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

نه اینکه باران باریده باشد و من بارانی باشم

 نه..!

من اصلا حال خوبی ندارم...

اگر خدا کمک میکرد و من محکم تر می ایستادم اینجا..

کسی نمیدید پاهایم از رفتن می لرزد..

تو آنقدر خوب هستی که حرف های سخت من و آنها را...

ساده گرفتی و لبخند زدی!

تو آنقدر خوب هستی که بعد حرف های تلخم  گفتی تنها یک

آرزو داری و آن هم خوشبختی من است..

من ِ امروز دیگر من ِ آن روزها نیست..

من ِ امروز را مادر آغوش گرفته و دارد زااار میزند..

من ِ امروز را با دود ِ سیگار طرح کشیده اند..

من اگر اشک میریزم! نه به خاطر پایان قصه نیست!

به خاطر سختی شروع قصه است...

به خاطر همه آنروزها که کل شهر زیر پای ِ ما بود و

همه حسود بودند به کنار هم بودن من و ما...

برای آن روزهاییست که بودی وقتی همه چیز برای من سخت بود..

ولی امروز که تکرار سختی هاست..گفته ام ترکم کنی..!

قولی داده ام به اندازه تمام ستاره ها که نچیده ایم..

قولی داده ام به بزرگی خدا...!

دست های ِ کسی بعد تو دست هایم را میان دستانش نمیگیرد

و کنار هیچکس دیده نمیشوم..

قول داده ام..

قول داده ام ...تنها خوب ِ من...

میمانم روی حرفم..

تو برو...این دنیا دلتنگی می فروشد ! تو برو این دنیا... به من سخت میگیرد

تو برو..

ولی!

رحمی بکن ...رحمی بکن!

کمی آرام تر... . دستی تکان بده! رد پایی بزار..

نخواه اشک هایم ببارد...

من هنــــــــــــــــوز کودکم..!




تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

بگذار دلم خوش باشد..

به پاییز تنیده دور تن ِ عریان درخت ها..

به صدای قار قار ِ کلاغ ها...

من از ادامه راه بعد از تو میترسم

من از این همه "تو" میترسم

و انگار اینجای ِ قصه که میرسد قلم هم هراسان میشود..میلرزد

آذر ماه و یک دنیا اتفاق که می افتد..

یک حادثه ..یک نگاه..

پاییز را دوست دارم ...سیاهی انگار که میرود خودش را بین برف ها گم کند..

و تو میمانی و تو ...

دست ِ تو نبود...دست ِ ما نبود..

آنقدر غرق بودیم که موج هارا ندیدیم...

گوش ماهی هارا نچیدیم..

ذره ذره فرو رفتیم و نفس بریدیم..

حالا هم هرچه نگاه میکنم توی تقویم زندگی..همه اش دیروز است

دیروزهایی که با فردا غریبند...

و همه اش تاریک است !آنقدر که هیچکس زمین خوردنت را نمیبیند..

چه میشود کرد وقتی فرو رفته ای؟

وقتی میدانی بن بست به استقبالت نشسته...

وقتی پر های پروازت را چیده ای و گذاشته ای بین دفترچه خاطراتت

که فرداها..ببینند و بخوانند عمق دلتنگی هایت را...

من دچار شده ام..دچار وهم آمدن زمستانی که

میخواهد تمیزت کند از کثیفی ها..

 

و روحت را آرام کند از شب گریه های بی معنا..

تو ..تو خودت آمدی..رفتنت ولی با خداست..



ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

دلم برات تنگ میشه

باهات زیاد خاطره داشتم..

باهات زیاد جنگیدم...

تورو بستن! خاطرات ِ من و دفن کردن...

از یاد نمیری..

خیلی ها باهات زندگی کردن..!

امروز وقتی رفتم تا دوباره بنویسم!

پرده اشک تو چشام کنار نرفت ...

دارم زار میزنم... واسه تمام روزهایی که با تو

دردو دل کردم..

دوست داشتم..

تو تنها کسی بودی که هیچوقت نخواستم از پیشم بری!

 




تاریخ: پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 88
بازدید هفته : 464
بازدید ماه : 455
بازدید کل : 703347
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما