بیرون می آید...همراه دلتنگی هایم !
هوای اعتمادم... عجیب آلوده گشته است !
دود خیانت...سینهء عشقم را میزند !
...
و من باز ...
هوس کام دیگری را از لبانت دارم
و برای اولین بار کشیدم
تا بسوزی و فراموشت کنم
اما نمیدانستم با هر پک ذره ذره
میری تو نفسم و میشی همه کسم .......
هیچ دلی بی بهانه نمی تپد ،
نمیدانم بهانه ها دلگیرند ،
یا دلها بهانه گیر !
و قلب من جایگاه عشقی است ،
که شقایق ها حسرت آن را می خورند...
دِلـَـــــمــ ؛
گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد !
و حَتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے نـَ ـه خیــلے وَقتـــ هـا میـــ ـشِکَند !
امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَــد
گنجشک میخندید
به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی
برایش دانه میپاشم…
من` میگریستم` به` اینکه` حتی` اوهم` محبت
` مرا` از`سادگی ام`
میپندارد`…سراغم را از کلاغ بام خانه ات نگیر
که حقیقت بودنم را به تکه پنیری می فروشد
ولی نه!
زندگی این کلاغ هم ماشینی شده است ،
دیگر پنیر نمی خواهد!
پیتزامی خواهد……..!!!!؟؟؟؟
هنوزحکایت همان غزل است
که بااشک بدرقه
نشستن راه رابه تماشای
رسیدن وهرگزنرسیدن توست
ای مسافر روشنی وآفتاب !
هرچند حکایت تکرار شبانه هایم
حکایت بارش بوسه ومهتاب است
دربسترتنهایی!!!!!
تمامی راه را با تو بودم
تمام اسکله ها
باران ها
بادها،
تمامی راه را با تو بودم
وقتی که چون پرنده ای تبعیدی
زمین را ترک می گفتم و
بالی با من نبود،
وقتی که در اشکم، چون شمعی فرو می رفتم و
مومیائی شده
خاموش می شدم،…
تمام طول سفر کنار تو گام می زدم
کجا بودی تو؟
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد ِ تو می اندازد
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این " دیگران " نبودند ،
تو
زودتر از اینها
برای من ، مـُرده بودی ...