خيلي حرفا تو دلمه...خيلي چيزا تو ذهنمه...خيلي خاطره ها درونم دارن رژه ميرن...فكر ميكنم...به تموم حرفا ، كارا ، رفتارا حتي آرزوهام ...گاهي اوقات ميگم كاش خدا ميزد تو سرم...ولي نه باز...
از خودم چي ميخواستم ، چي ميخوام؟؟؟؟
من كه دنبال آرامش بودم...دنبال يه جفت دست گرم...يه شونه واسه تكيه كردن بهش...يه قلب مهربون و بي ريا...دنبال...چرا؟ پس كو؟دوس دارم خيلي حرفارو بزنم ولي...نميشه...مگه اينجا جايي براي بازگو كردن دل نوشته هام نيست؟پس چرا اينجا هم معذبم؟؟؟
كجا باس رفت؟پيش كي؟
دلم دنبال كيه؟دنبال چيه؟
كاش ميشد فراموش كرد...
كاش ميشد رفت...كاش ميشد به رفتن ادامه داد...كاش ميشد وسط جاده رفت نايستاد...كاش ميشد وسط جاده رفت پشت سرو نگاه نكرد...كاش ميشد خيلي چيزارو انجام نداد...حتي كاش ميشد خود كاش نبود...
دلم بدجور دلتنگ شده...
جمعه اس...مثل همه ي جمعه هاي دلگير...
باز من موندم و اين مداد مشكي... و هيچ
دلتنگم ،
دلتنگم براي تمام آرزو هايي که تاريخ مصرفشون داره ميگذره بدون اينکه حتي بتونم بهشون نزديک شم
دلتنگم ،
دلتنگم براي تمام جواني ام ،
براي تمام آرزوهايم ، تمام آزادي ام
براي عمري که نا خواسته مي گذرد و ناخواسته بد ميگذرد
دلتتگم ،
دلتنگم براي همه چيز ،براي تمام آنچه که با تنفر تن به آن داده ايم
براي تمام آنچه بايد با تنفر به آن تن دهيم
دلتنگم ،
دلتنگم براي تمام تن هايي که تنهايند
که روحشان تنهاست
دلتنگم ،
دلتنگم براي تمام آنهايي که زنده اند بي آنکه زندگي کنند
دلتنگم باور کن ، باور کن که دلتنگم
به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...
یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.
یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.
یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.
یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.
یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم...
می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.
تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.
توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.
می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...
می خوام تنها باشم...
قسم خوردم كه پا به پای تو مسیر جاده عشق را بپویم
اما جاده عشق همراهی نمی كند
قسم خوردم كه همراه تو آرامش دریای عشق را حس كنم
اما دریای عشق سرابی بیش نبود
قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقی جز تو در قلبم نباشد
اما حس می كنم تو عشقم را فراموش كرده ای
قسم خوردم تنها امید قلب بیقرارم ، نگاه چشمهای مهربانت باشد
اما تو نگاه زیبایت را از من دیوانه پنهان می كنی
قسم خوردم تا آخرین نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم
اما می دانم كه تو دیگر دوستم نداری
قسم خوردم جز عشق تو ، هیچ عشقی را به سراچه قلبم راه ندهم
اما فهمیدم كه تو معنای عشق مرا از یاد برده ای
قسم خوردم از غم عشق تو دیوانه شوم و بمیرم
اما فهمیدم كه حتی برای مردن هم خیلی دیر شده خیلی !
شاید هیچ وقت احساس مرا درك نكنی و عشق مرا نادیده بگیری
اما سوگند یك عاشق ، هرگز شكستنی نیست
پس باز هم قسم می خورم كه هرگز و هرگز سوگندهایم را نشكنم
و تا پای جان عاشق بمانم و عاشق بمیرم
یادت هست می گفتی : اگر تركم كنی روزی ، تمام عمر خاموشم ؟
به یادت هست می گفتی : نرو هرگز كه من بی تو فراموشم؟
به یادت هست می گفتی : كه هر لحظه ، شبها ، صدایت هست در گوشم ؟
كنون آن روزها رفته
، تو هم رفتی ،
اینك من شدم تنها ،
اسیر دردها ،
غمها تمام روزها ،
شبها ،
ماهها ...
شكسته در گلو بغضم ،
به یادت اشك می ریزم
به یادت ای وجودو هستی من
به یادت میمیرم
به یادت ای امید من
اکنون دور از آشیان میمیرم
نبودنتـــــ بهترین بهانهـــ استـــــ
برای اشکــــــــ ریختنـــــ
ولی کاش بودی تا اشکهایمـــ از شوق دیدارتـــــــ سرازیر میشد
کاش بودی و دست ــــهای مهربانتــــــ
مرهم همهــــــ دلتنگی ــهــــا و نبودن ـــهــایتـــــــ میشد
کاش بودی تا سر بهـــ روی شانهـــ ـــهـــای مهربانتــــ میگذاشتم
و دردــهــایم را به گوش تو می رساندم
بدون تو عاشقی برایم عذابــــ استـــ
مــــــن اینجــــــــا
دلتنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی هـایـم را
روی کفـــــــــــ دستــــم
ماننــد یکـــــــــــ قلــب تنهــــا
نقـاشـــــی مـی کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دستــــی کـه
روزی دسـت هـای تــــــــــــــــو
گـرمــــــا بخـش آن بـــــــود
و امــــــــروز
از ســـردی ایـن همــه فـاصلـــ ـــــــ ــ ـه و دلتنگـــــــــی
یـــــــــــخ زد
امشبـــــــــــ چقــــدر نبــــــــــــودنت را
حــس مـی کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
دلــم بهـانــــــــه ات را مـی گیــــرد
صـــــدایت در گــــــوشـم مـی پیچـــــــــــــــــد
و مــــــن مـی گـــــویـم
هـان! مـــرا صـــــــــــدا کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردی ؟!
بــر مـی گــــــــــــــردم
تـــــــــــــــــــــــــو نیستـــی
و ایـن یکــــــــ خیـــال عـاشقانــــــــــــه است
بـه دستانم خیــــــــــره مـی شــوم
حلقــــــه ی دوستــــــــــــــــی ات
هنـــــوز در کفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستــــم
کنـــار همـان قلــــب تنهـــــــــــا
جـــــــــــــــــــای دارد
و مــــــــن همچنــــان
دلــم تنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ است
گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات
از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه کـه جـسـارت گـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری...
امـا یـه نـگـاه گُـنـگ تـحـویـل مـیـگـیـری
و یـه جـمـلـه مِـثـلـه: چـیـزی شـده ؟؟؟!
اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـو بـا یـه لـیـوان سـکـوتـت سـر مـیـکـشـی
و بـا لـبـخـنـد مـیـگـی :
نــه هـیـچـیــ...!
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام»
یه روز دیگه گفت: «میخوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه
بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز تو نامهش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:
«من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام»
براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام»
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم
و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه
(من هنوز هم خیلی تنهام)
با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
می خواهم فریاد بزنم:
با خود چه کرده ای؟ هر روز و هر لحظه
نگرانت می شوم که چه می کنی؟! غصه هایت را کجا دفن می کنی؟!
تنهاییت را با که قسمت می کنی؟!
اشک هایت را روی کدام کویر می باری؟!
کدام گل را سیراب می کنی؟!
با من چه کرده ای؟!
می خواهم فریاد بزنم:
تنهاییت برای من...
غصه هایت برای من...
همه بغض ها و اشک هایت برای من...
تو فقط بخند برایم... بخند
آنقدر بلند تا لب های خشکیده ام آب شوند
آنقدر بلند تا ابر ها اشک شوق بریزند
و کوچه ها عاشق شوند...
کاش اینجا بودی!
کاش بودی!
کاش بودی و ...