آزار ميبینم و ميرنجم...
اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام
که هيچ نمي گويم
نه گله اي
نه شکوه اي
نه کينه اي،
نه بغضي،
نه فريادي
حتي ديگر رنجيدن هم از يادم رفته است
فقط صداي نم نم باران...
اما نه... اين صداي باران نيست
اين منم که به وسعت تنهاييم مي گريم....!
باز هم دلتنگی …
باز هم زمزمه هایی از جنس بغض و تنهایی.
باز هم پنجره باز و انتظار و نیامدنت.
اگر بدانم که می آیی تمام بغض های کهنه را فروکش می کنم.
اگر بدانم که می آیی تمام پنجره های عالم را به انتظار می نشینم.
اگر بدانم که می آیی دیگر تنهاییم را با خاطره هایم پر نمی کنم.
تمام خاطره هایم را در صندوقچه قدیمی می گذارم
تا بهانه ای برای نیامدنت نباشد!!!
تو فقط بیا…
بگو که می آیی .
سالهاست گوشهایم در انتظار شنیدن نجوایی آشناست!!!
بگو که می آیی.
امشب در خلوت تنهایی ام آهسته بی تو گریستم
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…
تا بدانی که بی تو چه میکشم
کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو
رودی از اشک به راه انداخته ام….
و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من
به تو این پیغام را می رساند که:
امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته
در حال فرو ریختن است
فراموش می کنم
فراموش می کنم تقدیری را که با تو رقم خورده شد
فراموش می کنم لحظاتی را که با تو سپری شد
فراموش می کنم نفسی را که با نفس تو هماهنگ شد
فراموش می کنم دلی را که برای وداع تو ترک خورده شد
فراموش می کنم اشکی را که برای انتظار تو جاری شد
فراموش می کنم رویاهایی که با تو پروزانده شد
فراموش می کنم ارزوهایی که با وجود تو محقق شد
فراموش می کنم خونی که با نبض تو در رگ هایم جاری شد
فراموش می کنم
فراموش می کنم
زندگی!
دوست!
تو....
همه چیز را فراموش می کنم
من می توانـــــــــــــــــــــ ــــــــــــم...
آنروز ..
تازه فهمیدم ..
در چه بلندایی آشیانه داشتم...
وقتی از چشمهایت افتادم...
هنوز دست و پای دلم درد می کند ..
چقدر شکستن سخت است ...
وقتی تو داری نگاه می کنی
دلم دیگر آسمانی نمیشود.....دیگر گرفتنی در دلم در کار نیست....
من تنهایی را از خودم راندم....من قرارداد بین خودم و تنهایی را فسخ کردم
من عشق را روبه روم دیدم....من از آن عشق سیراب گشتم
دیگر تنها نیستم
نمي دانم..... چه بود
نمي دانم..... فرشته بود
نمي دانم.....عشق بود
نمي دانم..... چه بود
مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم.
اين حق من نبود......
این آشفتگي آخه مال من نبود.
آرزويم چیز دگر بود......
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد يك خاطره......
گناه من چه بود کهاین گونه غمهایم راباید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
کاش کنارم بودی...
کاش میان منو تو این همه فاصله نبود.
کاش گرفتن دستهایت برایم رویا نبود.
کاش این همه دوری بین ما جایی نداشت.
کاش نبایدمنت لحظه هارا در انتظارت بکشم.
کاش هروقت دلم میگرفت میتوانستم سرم رابر روی شانه هایت بگذارم.
کاش شیرین فرهادرا،لیلی مجنون را....تنها نمیگذاشت که حالا
تمام این کاش ها شود آرزو ی دل عشاق...
میدانی که من نه شیرینم نه لیلی....
میدانم که تونه فرهادی نه مجنون....
من خودمم تو هم خودتی...
پس بیا کاری کنیم که قصه ی ماشود سرمشق تمام عاشقان دنیا
از این دنیا و آدماش یاد گرفتم ...
یاد گرفتم حتی اگه عاشق شدم به رومم نیارم که اصلا" کسی هست که من عاشقش شدم...
یاد گرفتم اگر کسی باهام نامهربونی کرد خیلی زود فراموشش کنم...
یاد گرفتم اگر کسی دلمو شکوند، من دل کسی رو نشکونم...
یاد گرفتم نزارم کسی اشکهامو ببینه...
یاد گرفتم نزارم کسی بفهمه تو دلم چی میگذره و بخواد برام دل
بسوزنه...
یاد گرفتم تو این دنیا به جز خودمو خدام به کسی تکیه نکنم...
یاد گرفتم راز دلمو به هیچکس نگم بجاش رازدار خوبی باشم...
یاد گرفتم غرور کسی رو زیر پاهام له نکنم، نزارم کسی غرورمو
بشکونه...
یاد گرفتم هیچ وقت التماس کسی نکنم جز همونی که بالا سرمه...
یاد گرفتم که برای رسیدن به هدفم دیگران را بازیچه قرار ندم...
یاد گرفتم دوستی یک حادثه است و جدایی قانون...
یاد گرفتم هر گناهی که کردم ولی حرمت دل کسی رو نشکنم...
یاد گرفتم دنیا برام هرچی رقم زد قبول کنم و دم نزنم...
یاد گرفتم که همیشه همه ی اینا یادم باشه...
یاد گرفتم اینا همش درس های دنیاس...
آره دنیا به آدماش درس میده و بعضی وقتا این دنیا چه پست و زشته...
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی
خشنتر ، عصبیتر ، کلافهتر و تلختر ...
و جالبتر اینکه با اطراف هم کاری نداری
همه اش را نگه می داری و دقیقا سر کسی خالی میکنی
که دلتنگ اش هستی....!