حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

كفش هايم را به جاده می سپارم


و عبور می كنم


از همه ی خاطره هايمان . . .


از همه ی دلتنگی هايم . . .


و با او می روم


تا هركجا كه بخواهد !


بی خيال ِ اين همه دوست داشتن ِ من . . .


بی خيال ِ اين همه بيخيالی ِ تو. . .


بی خيال ِ تو!


بگذار مقصد ،


هر كجا كه می خواهد، باشد




تاریخ: سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دلتنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی هـایـم را

روی کفـــــــــــ دستــــم

ماننــد یکـــــــــــ قلــب تنهــــا

نقـاشـــــی مـی کنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

دستــــی کـه

روزی دسـت هـای تــــــــــــــــو

گـرمــــــا بخـش آن بـــــــود

و امــــــــروز

از ســـردی ایـن همــه فـاصلـــ ـــــــ ــ ـه و دلتنگـــــــــی

یـــــــــــخ زد

امشبـــــــــــ چقــــدر نبــــــــــــودنت را

حــس مـی کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

دلــم بهـانــــــــه ات را مـی گیــــرد

صـــــدایت در گــــــوشـم مـی پیچـــــــــــــــــد

و مــــــن مـی گـــــویـم

هـان! مـــرا صـــــــــــدا کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــردی ؟!

بــر مـی گــــــــــــــردم

تـــــــــــــــــــــــــو نیستـــی

و ایـن یکــــــــ خیـــال عـاشقانــــــــــــه است

بـه دستانم خیــــــــــره مـی شــوم

حلقــــــه ی دوستــــــــــــــــی ات

هنـــــوز در کفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دستــــم

کنـــار همـان قلــــب تنهـــــــــــا

جـــــــــــــــــــای دارد

و مــــــــن همچنــــان
دلــم تنگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
است




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

آخرین تفکرات عقل بیدارمن می گوید :
جنون نزدیک است
وفلسفه ی مجنون من منطق عقل را روسیاه خواهد کرد
آن روز که من کودکانه بر فراز دنیا می رفتم خاک به من خندید
وگام های مرا کوچک دید
چرا که هر گام دوره ای از چرخ دنیا را می پیمودم
سیب مخموری که از آن مست شدم را فاسد خواند
وبر فساد میوه ام نفرین کرد
منطق دنیا عشق مرا جنون خواند
وجنون مرا در بند کرد
منطق دنیا ارزش هیچ فلسفه ای را نداشت....




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

یکی بود یکی نبود..

هرکی بود غریبه بود...

از دلم خبر نداشت..

که تورو از دلم ربود..

هرکی بود هرچی که داشت..

قد من عاشق نبود..

واسه چشمای سیات..

بخدا لایق نبود..

گول نگاشو خوردم و..

دلم رو بستم به چشاش..

دیوونه بودم مثله شمع..

یه عمری آب شدم به پاش..

بعد یه عمر آزگار..

عشق منو گذاشت کنار..

رفت پی یه عشق دیگه..

اونم سپرد به روزگار..ا

ز اولش هیچکی نبود..

هیچکی به دادم نرسید..

قصه من به سر رسید..

دلم به عشقش نرسید




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

فقط هنوز نميتوانم باور کنم که من زندگيت او شده!!
که چه خزه هايی در هم تنيده ای راه نفس ديوار چوبی عشقمان را بسته است…
ميدانی باورش بی برو برگرد خردم خواهد کرد…
و با ترک های ترميم نشدنی اش اين ديوار است که ميريزد
پس باورش نميکنم
خودت ميدانی که اين دروغ تنها چيزيست که دارم
تنها چيزيست که اين ديوار را استوار نگه داشته هنوز…




تاریخ: سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش ;سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش ببخش که تو را رها می کنم
و به سراغ زمستان می روم … من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر تو است که، می میری!

و اما پاییز به من می گوید:
خداحافظ انسان، من نمی میرم در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که; یک بار دیگر رفتم و با رفتنم; یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر تو است.!!!




تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دزديدن عروسک يک بچه
فقط دزديدن يک عروسک نيست!
دزديدن آرامش و امنيت او
دزديدن پشتيبان و دوست او
دزديدن خواب و بيدارى او
دزديدن دنياى اوست
ای غريبه!
ای کسى که به اين سرعت دنيايم را ويران کردی!
فقط يک خواهش
.
.
.
مراقب عروسکم باش!!!




تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

رود چشم من خشک شده بود….
از حضور سرد تو…
از حضور بی نور تو…
از حضور بی حضور تو…
روزها پس روزها میگذرد
و من هنوز غرق آن روزی هستم
که چرا ،از حضور بی حضورت
لذت می بردم…؟!




تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

گاه می اندیشم،
خبر مرگ مرا با تو چه كس میگوید؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی، روی تو را
كاشكی میدیدم.
شانه بالا زدنت را،
– بی قید -
و تكان دادن دستت كه،
– مهم نیست زیاد-
و تكان دادن سر را كه ،
– عجیب! عاقبت مرد؟
افسوس
كاشكی میدیدم!
من به خود میگویم:
«چه كسی باور كرد
«جنگل جان مرا
«آتش عشق تو خاكستر كرد؟




تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

یادته بهم گفتی:
هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیر بارون که نکنه نامردی
اشکاتو ببینه و بهت بخنده..
گفتم:اگه بارون نیومدچی؟
گفتی:اگه چشات بباره
آسمون گریه اش میگیره..
گفتم:یه خواهشی دارم ازت
وقتی آسمون چشام خواست
بباره تنهام نذار؛گفتی:به چشم
حالا من دارم گریه میکنم و
آسمون نمیباره
توهم اون دور وایستادی و
داری بهم می خندی…..




تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 828
بازدید دیروز : 118
بازدید هفته : 1006
بازدید ماه : 1497
بازدید کل : 704389
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما