چه کسی میگوید ...
که فهمیدن همیشه خوب است ...
فهمیدن درد دارد ...
مثل آن روزی که من ...
چشم تو را از پشت گرفتم ...
و میان آن همه اسم که گفتی ...
من آخرین بودم ...
من نیز آن روز به فهمیدن رسیدم ...
فهمیدم که تو ...
بی نهایت دوست داری ...
نه اینکه بی نهایت دوستم داری ... !
چشمانش ،شايد…
معنى موج را آموخت به چشمانم!
شايد آنروز بود که فهميدم
نميشود غرق نشد در عمق آن آبى
چه با قايق،چه بى آن!!
هر روز و هر روز ميشود حس کرد بوى شن را بى کمى ترديد!
ميشود سرمست شد از صوت پر حسش!
ميشود فهميد که او درياست!
ميشود فهميد. . .
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب
نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،
نخند
نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جارمی زنند
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،…….خیلی ساده
فقط هنوز نميتوانم باور کنم که من زندگيت او شده!!
که چه خزه هايی در هم تنيده ای راه نفس ديوار چوبی عشقمان را بسته است…
ميدانی باورش بی برو برگرد خردم خواهد کرد…
و با ترک های ترميم نشدنی اش اين ديوار است که ميريزد
پس باورش نميکنم
خودت ميدانی که اين دروغ تنها چيزيست که دارم
تنها چيزيست که اين ديوار را استوار نگه داشته هنوز…
دزديدن عروسک يک بچه
فقط دزديدن يک عروسک نيست!
دزديدن آرامش و امنيت او
دزديدن پشتيبان و دوست او
دزديدن خواب و بيدارى او
دزديدن دنياى اوست
ای غريبه!
ای کسى که به اين سرعت دنيايم را ويران کردی!
فقط يک خواهش
.
.
.
مراقب عروسکم باش!!!
فقر فقط عریانی نیست،
فقر فقط گرسنگي نيست،
فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میكند
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست،طلا و غذا
نیست،
فقر ، ذهن ها را مبتلا میكند!
فقر ، بشكه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میكشد.
فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ي یك كتابفروشی می
نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، كه روزنامه های برگشتی را
خرد میكند.
فقر ، كتیبه ي سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند.
فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان
.انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میکشد!
فقر اونجاست که پدری پول نداره برای بچه هاش نون بخره و به همین خاطر رو نداره
شب برگرده خونه و توی پارک می خوابه!
فقر اونجاست که دخترک از شرم مانتوی پاره اش لج می کنه و میگه دیگه نمیرم مدرسه.
فقر اونجاست که یه پسر نوجوان برای اینکه بتونه پول در بیاره خودش رو به شکل دختر
بچه در میاره، فقط بخاطر اینکه به دختر بچه بیشتر ترحم میکنن!
فقر اونجاست که برای سیر کردن شکمت مجبور بشی دست به دزدی و خود فروشی بزنی.
فقر اونجاست که …
فقر احساسه، احساس گفتنی نیست، شنیدنی نیست، دیدنی هم نیست، باید فقیر بود تا فهمید
احساس فقر یعنی چه…؟!
فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردم
چند ساله بودند این چشمانت ؟!
عمری گذشت و
هنوز وقتی به چشمانت نگاه می کنم
تلو تلو می خورم
دیدی كه دلت دوباره پرواز كرده...
دیدی كه دلت دوباره آواز كرده...
آواز زندگانی
آواز مهربانی...
آواز با من بودن
آواز دل سپردن...
آواز عشقی دیگر
آواز مهری دیگر...
آواز شكوفایی
آواز پروایی...
دل تو خواند و به اینجا رسید
چه كنم با دل غم دیده ام...
كه خواند و به هیچ جا نرسید..