حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

یادته بهم گفتی:
هر وقت خواستی گریه کنی
برو زیر بارون که نکنه نامردی
اشکاتو ببینه و بهت بخنده..
گفتم:اگه بارون نیومدچی؟
گفتی:اگه چشات بباره
آسمون گریه اش میگیره..
گفتم:یه خواهشی دارم ازت
وقتی آسمون چشام خواست
بباره تنهام نذار؛گفتی:به چشم
حالا من دارم گریه میکنم و
آسمون نمیباره
توهم اون دور وایستادی و
داری بهم می خندی…..




تاریخ: یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

فقط یک پیک از شراب نگاهت خوردم

چند ساله بودند این چشمانت ؟!

عمری گذشت و

هنوز وقتی به چشمانت نگاه می کنم

تلو تلو می خورم

 




تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

هرگز آرزو نکرده ام
يک ستاره در سراب آسمان شوم
يا چو روح برگزيدگان
همنشين خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمين جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ايستاده ام
با تنم که مثل ساقه ی گياه
باد و آفتاب و آب را
ميمکد که زندگی کند …




تاریخ: چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

صدا کن مرا
صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم

آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم.

 




تاریخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

من بودم وتنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و
خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

بی تونه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی




تاریخ: یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دو دلم اول خط نام خدا بنویسم
یا که رندی کنم و نام تو را بنویسم

همه یک گفتم و دینم همه یکتایی بود
با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم

 

ای که با حرف تو هر مسئله ای حل شدنیست
به خدا خود تو بگو نام که را بنویسم

صاحب قبله و قبله دو عزیزاند ولی
خوشتر آن است من از قبله نما بنویسم

آسمان مثل تو احساس مرا درک نکرد
باز غم نامه به بیگانه چرا بنویسم

تا به کی زیر چنین سقف سیاه و سنگین
قصه ی درد به امید دوا بنویسم

قلمم جوهرش از جوش و جراحت باقیست
پست باشم که پی نان و نوا بنویسم

بارها قصد خطر کردم و گفتی ننویس
پس من این بغض فرو خورده کجا بنویسم

بعد یک عمر ببین دست و دلم می‌لرزد
که من و تو به هم آمیزم و ما بنویسم

من و تو چون تن و جانند مخواه و مگذار
این دو را باز همین طور جدا بنویسم

شعر من با تو پر از شادی و شیرین کامیست
باز حتی اگر از سوگ و عزا بنویسم

با تو از حرکت دستم برکت می‌بارد
فرق هم نیست چه نفرین چه دعا بنویسم

از نگاهت به رویم پنجره ای را بگشای
تا درآن منظره ی روح گشا بنویسم

عشق آن روز که این لوح وقلم دستم داد
گفت هر شب غزل چشم شما بنویسم




تاریخ: شنبه 26 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دیدی كه دلت دوباره پرواز كرده...
دیدی كه دلت دوباره آواز كرده...
آواز زندگانی
آواز مهربانی...

آواز با من بودن
آواز دل سپردن...

آواز عشقی دیگر
آواز مهری دیگر...

آواز شكوفایی
آواز پروایی...

دل تو خواند و به اینجا رسید
چه كنم با دل غم دیده ام...
كه خواند و به هیچ جا نرسید..




تاریخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

در دو چشمش گناه مي خنديد
بر رخش نور ماه مي خنديد
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله يي بي پناه مي خنديد
شرمناك و پر از نيازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه يي روي سايه يي خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسي روي گونه يي لغزيد
بوسه يي شعله زد ميان دو لب




تاریخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

من نمیدانم
كه چگونه میتوانم
به كسی ثابت كنم

این آن چیزی نیست كه میخواهد
این آن چیزی نیست كه میخواهم

من نه تنهایش گذاشتم...
نه تنهایی اش را میخواهم...

اما این تو هستی كه مینشینی
و با خودت می اندیشی...
كه من چقدر گناه كارم...
چقدر سنگین دلم...
چقدر زیاد،تو را نمی خواهم...

چه كنم...
چه كنم با تویی كه هزار فكر رنگ و وارنگ
در خیالت میپرورانی و
من میمانم با یك دنیا انگشت اشاره
به سمتم...




تاریخ: پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

چه کسی خواهد دید، مردنم را بی تو.... گاه می اندیشم: خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت! آن زمان که خبر مرگ مرا میشنوی..... روی خندان تو را ، کاشکی می دیدم.. شانه بالا زدنت را _بی قید و تکان دادن دست: که مهم نیست زیاد... و تکان دادن سر: که عجب ! عاقبت او هم مرد ..... چه کسی باور کرد: جنگل جان مرا، آتش عشق توخاکسترکرد ......می توانی تو به من، زندگانی بخشی ،یا بگیری از من ، آنچه را می بخشی..... چه کسی خواهد دید: مردنم را بی تو؟؟؟ گاه می اندیشم، خبر مرگ مرا با تو چه کس خواهد گفت




تاریخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 67
بازدید هفته : 321
بازدید ماه : 312
بازدید کل : 703204
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما