دلم دیگر آسمانی نمیشود.....دیگر گرفتنی در دلم در کار نیست....
من تنهایی را از خودم راندم....من قرارداد بین خودم و تنهایی را فسخ کردم
من عشق را روبه روم دیدم....من از آن عشق سیراب گشتم
دیگر تنها نیستم
اگه گريه بزاره مينويسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهميدی نگو نه
تو بودی اونکه دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد
منو تو سهممون از عشق اين بود
خوده تو حرمته عشقو شکستی
بريدی اخره قصه همين بود
اگه مهلت بدی يادت ميارم
روزايی رو که بی تو عينه شب بود
تمومه سهمت از دنيا عزيزم
بزار يادت بيارم يک وجب بود
بهت دادم تمومه اسمونو
خودم ماهت شدم اروم بگيری
حالا ستاره ها دورت نشستن
باران که می*بارد، میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون می*شود و شعله*های
سرکش این میل جانم را
می*سوزاند. زیر باران می*روم و خیره به آسمان آرزو می*کنم: ای کاش کنارم بودی
دلارام من، زیر این باران
دوشادوش هم و دست در دست هم... عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانه*تر...
فارغ از همه بایدها و نبایدهای
عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی... شاید مست مست، شاید مدهوش و
مخمور، شاید... آری رها... رها
از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع...
رها از هر چه قانون و قاعده و
محدوده... تو نیز عاشق*تر و شیداتر... تو نیز مخمور و مست... اندکی عاشقانه*تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده*ام
تا بوسه* بارانت کند...
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار
نمي دانم..... چه بود
نمي دانم..... فرشته بود
نمي دانم.....عشق بود
نمي دانم..... چه بود
مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم.
اين حق من نبود......
این آشفتگي آخه مال من نبود.
آرزويم چیز دگر بود......
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد يك خاطره......
گناه من چه بود کهاین گونه غمهایم راباید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
دلتنگي هايم ؛
را نشاندم روي دوش بادبادک
و فرستادمشان به آسمان
باران مي بارد!
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
همه قراردادها را روی کاغذ بی جان نمی نویسند ،
بعضی از قراردادها وعهد ها را روی قلب می نویسند ...
حواست به این عهد های غیر کاغذی، بیشتر باشد
شکستنشان
یک آدم را می شکند . . .
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …