ترکم مکن اي عشق من بي همزبانم
تنها تو يي اي نازنين آرام جانم
اينجا کسي در ... اش رويا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گريبانم کسي هم درد من نيست
از عشق جز آلودگي چيزي نديدم
از فصل هاي دوستي من دل بريدم
اين زندگي ديگر سرو سامان ندارد
نه اینکه خونمون باهم نمی خونه
ته فنجونمون باهم نمی خونه
باید با احترام ازهم جدا شیمو
باید تسلیم تصمیم خدا شیمو
بزار پایان ما با گریه امضا شه
به نفع هردوتامون بگو باشه
اولین هنری که پس از دیدن چهره آرایش کرده دختران امروزی به ذهن شما ميرسه چیست !؟
الف : مینیاتور ..
ب : صافکاری ، بتونه کاری و نقاشی اتومبیل !!
ج : آسفالت کوچه بغلی !!
د : قدرتِ چيـن در زمينه ي وسايل آرايشي !
ارسطو را گفتند: "ادب از که آموختی؟"
.
.
.
.
.
.
.
ارسطو قدری نگریست و گفت: نه! وجدانا کجای قیافه ی من به لقمان می خوره؟
بد شانس ترین نسل تاریخ ایران، ما هستیم!... چرا؟
چون تو نوزادیمون شیر خشک نایاب شده بود…
بچگیمونم که دوران جنگ بود…
دوران تحصیل هم هر چی طرح بود رو ما امتحان کردن…
نظام قدیم، نظام جدید،نظام خیلی جدید…
رسیدیم دانشگاه سهمیه ها بیداد کردن…
فارغ التحصیل شدیم به خاطر زیاد بودن جمعیت کار پیدا نشد…
عاشق شدیم گشت ارشاد اومد...
ماشین خریدیم بنزین سهمیه بندی شد...
ازدواج کردیم تورم کمرمونو شکست و روزگارمون سیاه شد...
بارالهـــــا! دیگه حالی واسمون نمونده که به راه راست هدایت شیم،
اگه اصرار داری، خودت راه راست را به سوی ما کج کن
ما اسطــــــــــــوره ایم ... !!!
وقتي ميخوايم از كسي تعريف كنيم بهش فحش ميديم مثلا:
عجب نقاشيه...
چه دست فرمونی داره....
چقدر خوب ميخونه.....
چه گیتاری ميزنه....
استاده كامپيوتره.....
عجب گلی زد....
گوشهایم را می گیرم ... چشم هایم را می بندم ... و زبانم را گاز می گیرم ... ولــــی ... حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ... چقـــدر دردنــــاک است ... فــهــمــیــدن !
شاگردان از استادشان پرسیدند: “سفسطه چیست؟”
استاد کمی فکر کرد و جواب داد: “گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید، کدام یک این کار را انجام دهند؟”
هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: “خوب مسلما کثیفه!”
استاد گفت: “نه، تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟”
حالا پسرها می گویند: “تمیزه!”
استاد جواب داد: “نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد” و باز پرسید: “خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟”
یک بار دیگر شاگردها گفتند: “کثیفه!”
استاد گفت: “اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟”
بچه ها با سر درگمی جواب دادند: “هر دو!”
استاد این بار توضیح می دهد: “نه، هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!”
شاگردان با اعتراض گفتند: “بله درسته، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است.”
استاد در پاسخ گفت: “خوب پس متوجه شدید، این یعنی سفسطه!
خاصیت سفسطه بسته به این است که چه چیزی را بخواهی ثابت کنی!”
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود!
... و آن روز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود
سوالی که بیش از یکبار نمی توان به آن پاسخ داد
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت
اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
شنیده ام این روز ها زیاد میخندی!!خوشحالی!خوشبختی!
و عاشقی…
خوشحال باش و آسوده! من اینجا به جات رنج این را میکشم که چرا روزگار به من و تو حتی یک شانس هم نداد! تا خیالم به این خوش باشد که حد اقل اگر مرا روزی جایی دیدی بشناسی! که حد اقل یک بار فقط یک بار مرا دیده باشی!
پس بی من یا با من هر کجا که هستی بخند که به همین خنده هایت زنده ام!