حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست!
بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن …!
وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید!
وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید !
وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم!
وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز !
گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم … سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم!




تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

از این جهان، تنها خدا داده مرا رنجی دگر، تو
پس کی شود قلبم رها از دام  این غمهای دنیا

آخر چرا با درد و غم دل  آشنا شد

دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد

چون مرغکی بی بال و پر تنهای تنها
در سینه ی  سرد فراموشی رها شد

آخر دلم، پژمرده شد، افسرده شد


چون شاخه ای افتاده  در دامان آتش

در شعله سوزنده ی غمها فنا شد

 

آخر دلم، پژمرده شد، افسرده شد

چون شاخه ای افتاده  در دامان آتش

در شعله سوزنده ی غمها فنا شد

دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد

 

 دیوانه بود این دل، چرا دیوانه تر شد


 




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین" را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی" را راه بیان عشق می دانند. در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود !
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید... ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که "عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند و او قبل از اینکه حرکتی از همسرش سر بزند به اینکار اقدام کرد. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

 

 
روزی خیانت به عشق گفت:دیدی؟من بر تو پیروز شده ام.

عشق پاسخی نداد.

خیانت بار دیگر حرفش را تکرار کرد.

ولی باز هم از عشق پاسخی نشنید.

خیانت با عصبانیت گفت:چرا جوابی نمی دهی؟

سپس با لحنی تمسخر آمیز گفت:انقدر بار شکست برایت

سنگین بوده است که حتی توان پاسخ هم نداری؟

عشق به آرامی پاسخ داد:تو پیروز نشده ای.

خیانت گفت:مگر به جز آن است که هر که تو آن را عاشق کرده ای

من به خیانت وا داشته ام؟

عشق گفت:آنان که عاشق خطابشانمی کنی بویی از من نبرده اند.

چرا که عاشقان هرگز مغلوب عشق نمی شوند

 




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دفعه اول تو کوچه دیدمش گفت: داداشی میای بازی کنیم؟ بعد اینکه بازیمون تموم شد گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی بزرگتر شدم به دانشگاه رفتم چشمم همش اونو میدید و میخواستم از ته قلبم بگم عاشقشم، دوسش دارم؛ اما اون گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
وقتی ازدواج کرد من ساقدوشش بودم بازم گفت: تو بهترین داداش دنیایی.. و وقتی مرد من زیر تابوتشو گرفتم مطمئن بودم اگه میتونست حرف بزنه می‌گفت: تو بهترین داداش دنیایی..
چند وقت بعد وقتی دفتر خاطراتشو خوندم دیدم نوشته: عاشقت بودم، دوستت داشتم؛ اما می‌ترسیدم بگم. برا همین میگفتم تو بهترین داداش دنیایی!!




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم.

جز تو، که مرا منعکس تواند کرد؟ من خود، خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی توجز گستره بی کرانه نمی‌بینم میان گذشته و امروز.

از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.

تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این  جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می‌پنداری که شکی، حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

هوس کردم برم امشب زیر بارون تو خیابون، به یادت اشک بریزم تا که بباره همیشه

آخه وقتی بارون میاد رو صورت یه عاشق مثه من

حتی فرق اشک و بارون دیگه معلوم نمیشه

امشب چشای من مثه ابرای بهاره ، نخند به حال من که حالم گریه داره

چرا گریه ام نمیتونه رو تو تاثیری بذاره، آره بخند بخند که حالم خنده داره

این عشق یک طرفه من رو کشونده تو خیابون ها

نمی خوام توی این خلوت کسی دور و برم باشه

نه پلاکم روی هم میرن نه دست میکشم از گریه

نه می خوام بند بیاد بارون نه چتری رو سرم باشه

امشب چشای من مثه ابرای بهاره ، نخند به حال من که حالم گریه داره

چرا گریه ام نمیتونه رو تو تاثیری بذاره، آره بخند بخند که حالم خنده داره




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

بعد رفتنت عزیزم بس که تنهایی کشیدم

                       قامتم خمیده از بس عشقت و به دوش کشیدم

تو غم بی همزبونی هی میکشتم لحظه هامو

                      توی برگه های شعرم خالی کردم عقده هامو

خاطرت جمع هر جا باشی توی غربت یه کسی هست

                     خاطرات زندگیشه اون غریبه خاطرت هست

اون که تو ۷ آسمونش یه ستاره هم نداره

                     اون منم که دلخوشیشم اینه که گل من کسی رو داره

مثه دیگرون نبودم سر راهت و نبستم

                     می دونستم که میای و چشم به جاده ها نشستم

خاطرت جمع تو دل من تو حسابت پاک پاکه

                     این خطای دل من بود اون که افتاده به خاکت

تو روزایی که نبودی نمی دونی چی کشیدم

                    صبح تا شب زخمزبون از هر غریبه ایی شنیدم

گل من سرت سلامت تو که خوش باشی غمم نیست

                    این همیشه آرزومه پس دلیل ماتمم نیست

دیگه از گریه گذشته به جنون رسیده کارم

                    تو که خوشبختی عزیزم دیگه غصه ایی ندارم




تاریخ: سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 52
بازدید ماه : 2206
بازدید کل : 705098
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما