حال خوب من
اس ام اس....پـ نـ پـ....خلاصه همه چی توشه

بیا با من مدارا کن که من مجـــنونم و مســـتم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل‌خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بســتم

بیا از غم شکایت کن که من همدرد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازک‌دلی خستم
بیا از درد حکایت کن که من محتاج این هستـم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرهم بران بستم

مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم
مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم

برو راه وفـــا آمـــوز که من بار ســفر بستـــــم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستـــم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرسی بدان از دام تو جستـــم

مجنونــــم و مستم به پای تو نشستم
آخر ز بدیهات بیچــــــاره شکســتم
مجنونــم و دستم به دامان تو بستــــم
هــشیار شدم آخر از دام تو جستـــم

مجــنون ، مجنــونـــــــــم و مستـــــــــــم
عاشــــــــــــق ، عاشقـــــــم و خستــــــــم





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، . چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه

گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد

عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن

 

 

روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

 

آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست.





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

این چه احساسیه که من وتو مثل همیم

از همه دنیا جدا نه زیادیم نه کمیم

دارم حست میکنم لحظه به لحظه با منی

تو تمام لحظه هام تو هوام پر میزنی

دارم حست میکنم توی بیداری و خواب

دل واسه تو میزنه با یه دنیا تب وتاپ

این چه احساسیه که بی تو آروم ندارم

حتی وقتی با منی باز کم میارم

دارم حست میکنم خیلی نزدیکی به من

خودتو نشون بده و عاشقونه حرف بزن

دارم حست میکنم مثل روزای قدیم

هنوزم کوچه عشقو من تو خوب بلدیم

این چه احساسیه که واسه من مقدسی

تا دلم تورو میخواد تو به دادم میرسی

 

 

دارم حست میکنم .................





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

مثل گنجشکی که زیر برفها مونده

همه دلتنگیم پیش تو جا مونده

یه نفر اینجاست که تورو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز

یه نفر منتظره که تو بهارش باشی

تا کنارت باشه و کنارش باشی

یخ زدن دستای من زل زدم به رد پات

دستامو هوها میکنم کو به جای خنده هات

شاخه ها خشکیدن, ریشه هام از دردم

شونه هام می لرزن, استخون هام سردن

یه نفر اینجاست که تورو دوست داره هنوز

که تو چهار فصل دلش برف میباره هنوز

رد چشامو نگاه کن, دستامو بگیر تو دستات

یخ این دستامو وا کن خنده هات سبزه‌ی عیدن

خنده هاتو دوست دارم منو با خنده صدا کن

به یه ذره مهربونی,منو پر کن از جوونی

کی بهارو دوست نداره عزیزم خودت می‌دونی

 

 

فصل از تو که عشق, چهار فصل من بهاره .............





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟!/ چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟!" "ترس از تنهایی آدمو به چه کارها که وادار نمی کنه!... صداقت و راستی تو رو ازت می گیره و کاری با ...




تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های
عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن
دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

 

 

ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.

همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یك بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین
من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد




تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

در كویر خلوت دلم با لبانی تشنه راه دشواری را در پیش گرفتم

می دانم كه نیاز به جرعه آبی دارم تا خود را با آن سیراب نمایم

در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو

نگاهت برایم همچون رودخانه ایی است كه هرگز درآن ركودی نیست

می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی

بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم

بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم

زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان

 تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم

 

دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد

بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم

تو در پاسخ به عشقم همیشه سكوت را اختیار كردی

 و هرگز به خود اجازه ندادی كه از لبانت شكوفه های عشق و محبت بیرون بیاید

 و بوی عطر خوش آنان مرا مدهوش كند

ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم

بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم

بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند

 تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد

بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم

بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم

بگذارتا صدف دریای دل من باشی

كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد

می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم

 ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید

 که من او را چگونه دوست داشتم

 ای آفتاب عالم تاب بدان که همچون تو همیشه سوزان و پر نور بودم

 اما هیچگاه ابر غرور و تکبر او نگذاشت تا انوار طلایی خود را بر او بگسترانم 

عشق من در مهتاب آسمان دلت شعله كشید

 

 

    پس پذیرای آن باش و پرده ی بی مهری را بر روی آن مكش





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

 

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی‌دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه‌المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی‌آمد و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری می‌جستند و مردم از او کناره‌گیری می‌کردند. قیافه زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می‌دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که می‌توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می‌گریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می‌نمود و مردم را از خود دور می‌کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.....

یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه‌ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک برخلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه‌ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. همین لبخند دخترک در روحیه پیرمرد تاثیر بسزایی داشت. او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می‌کشید. دخترک هر بار که پیرمرد را می‌دید، شدت علاقه وی را به خویش درمی‌یافت و با حرکات کودکانه خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه‌ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه پیرمرد همسایه بود که همه ثروتش را به دختر او بخشیده بود.
 





تاریخ: پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

از همون روزی که رفتی هر چی غصه ست تو صدامه
همه دنیا روی دوشم اشک سردی تو چشامه

فکر نمی کردم یه روزی توی غربت بی تو باشم
آرزومه که دوباره توی آغوش تو جا شم


من فراموشت نکردم
این واسم یه جور خیاله
تو رو داشتن آرزومه
حتی با اینکه محاله

چشم به جاده ها می دوزم
تا تو برگردی دوباره
گریه های هر شب من
بی تو پایونی نداره


تو توجهی نداری به من و اشک تو چشمام
ولی با این همه بازم من دنیا تو رو می خوام


من فراموشت نکردم
این واسم یه جور خیاله
تو رو داشتن آرزومه
حتی با اینکه محاله

چشم به جاده ها می دوزم
تا تو برگردی دوباره
گریه های هر شب من
بی تو پایونی نداره





تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)

قسم میدم به چشمونت

دیگه گریه نکن بعدازجداییمون که میمیرم

یه روزی تویه اون دنیا

کنارهرکی که باشی

میام دستاتومیگیرم

میدونم که پردردی

ولی یک روزبااین دستام

خودم زخماتو میبندم

نکن گریه که اشک تو

مثل آتیشه رویه قلبم

منم دیگه نمیخندم

واسم غصه نخور

یک روز دوباره مال هم میشیم

دوباره توهمین خونه

موهاتومیزنم شونه

نکن گریه برایه من

نشو اینجوری دیوونم

منوتو سهم هم میشیم

 

 

خداهم اینو میدونه...





تاریخ: چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط محمدمهدی(مهراد)
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 128
بازدید دیروز : 256
بازدید هفته : 384
بازدید ماه : 2662
بازدید کل : 720578
تعداد مطالب : 984
تعداد نظرات : 114
تعداد آنلاین : 1




javahermarket

Online User
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
تماس با ما