به من نگو سيگار نكش ...
بپرس براي كدام دردم سيگار ميكشم...
بپرس اصلا چرا سيگاري شدم ...؟!
مطمئن باش اون موقع خودت برام كبريت ميكشي
دخترک که از درس جبر نمره نیاورده بود و بهترین دوستش هم او را ترک کرده بود پیش مادرش رفت و گفت: “همش اتفاق های بد می افته!”
مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد؟
و دخترک جواب داد: “البته! من عاشق دست پخت شما هستم.”
مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داد دخترک گفت: “اه..! حالم رو به هم می زنه!”
مادر تخم مرغ خام پیشنهاد کرد و دختر گفت: “از بوش متنفرم!”
این بار مادر رو به او کرد و پرسید: “با کمی آرد چطوری؟” و دختر جواب داد که از آن هم بدش می آید.
مادر با چهره ای مهربان و متین رو به دخترش کرد و گفت: بله شاید همه این ها به تنهاییبه نظرت بد بیایند ولی وقتی آنها را به اندازه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنیم یک کیک خیلی خوشمزه خواهیم داشت!
خداوند نیز این چنین عمل می کند؛ ما خیلی وقتها از پیشامدهای ناگوار از پروردگارمان شکایت می کنیم در حالی که فقط او می داند که این موقعیت ها برای آمادگی در مراحل بعدی زندگی لازم است و منتهی به خیر می شود. باید به خداوند توکل کرد و اطمینان داشت که همه این موقعیت های به ظاهر ناخوشایند معجزه می آفرینند.
مطمئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هر روز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند. پروردگار هستی با اینکه می تواند در هر جای این دنیا باشد قلب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگویی گوش می کند و تو باید صبور باشی و این مراحل را طی کنی..
دِلـَـــــمــ ؛
گـ ـاهے میــگیـــ ـرَد !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد !
و حَتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے نـَ ـه خیــلے وَقتـــ هـا میـــ ـشِکَند !
امــ ـا هَنـــــ ـوز مے تَپـــَــد
برو که خسته ام تا ديدي وابسته ام
روزي صد بار قلبه من و شکستي
برو که بسمه تو سينه پر از غمه
برو همين و تو مگه نخواستي؟
برو شکسته ام من و شبا اشک و غم
تنها مونديم گفتي برات مهم نيست
برو دلم پره بدجور ازت دلخوره
برو دلم ديگه به نام تو نيست
برو که از تو عشقه تو من ديگه دل بکنم
اوني که زندگيشو داده پاي غمه تو منم
وقتشه دل بکنم
برو بگو به همه تو خوبي بگو خيلي بدم
برو فکر منم نکن تنهايي رو بلدم
ديدي چه جوري شدم
بگو چي بين ماست برو نگو اشتباست
باور کن من خسته شدم عزيزم
برو که وقتشه برو دلم حقشه
آخه تا کي بايد من اشک بريزم
برو تموم بشه برو دل آروم بشه
دستام ديگه با دسته تو غريبست
برو ديوونه شم آخه چجوري بگم
کاش دلم دل به عشق تو نمي بست
برو که از تو عشقه تو من ديگه دل بکنم
اوني که زندگيشو داده پاي غمه تو منم
وقتشه دل بکنم
برو بگو به همه تو خوبي بگو خيلي بدم
برو فکر منم نکن تنهايي رو بلدم
ديدي چه جوري شدم
چقد تو دوست دارم نميشه باورم
از اون روزي که ديدمت نميري از سرم
آرزوم اينه که يه بار ديگه تو نگام کني تو چشام
آرزوم اينه که بموني تا آخرش تو باهام
ديگه غمي ندارم و دوست دارم تو رو
بيا تمومه عمرم و پيشم بمون نرو
اين روزا داره قلب من فقط ميزنه واسه تو
ميميرم اگه حس کنم ميره جاي ديگه هواسه تو
دوست دارم تو رو
دوست دارم تو رو
دوست دارم تو رو
گنجشک میخندید
به اینکه چرا هرروز بی هیچ پولی
برایش دانه میپاشم…
من` میگریستم` به` اینکه` حتی` اوهم` محبت
` مرا` از`سادگی ام`
میپندارد`…سراغم را از کلاغ بام خانه ات نگیر
که حقیقت بودنم را به تکه پنیری می فروشد
ولی نه!
زندگی این کلاغ هم ماشینی شده است ،
دیگر پنیر نمی خواهد!
پیتزامی خواهد……..!!!!؟؟؟؟
هنوزحکایت همان غزل است
که بااشک بدرقه
نشستن راه رابه تماشای
رسیدن وهرگزنرسیدن توست
ای مسافر روشنی وآفتاب !
هرچند حکایت تکرار شبانه هایم
حکایت بارش بوسه ومهتاب است
دربسترتنهایی!!!!!
تمامی راه را با تو بودم
تمام اسکله ها
باران ها
بادها،
تمامی راه را با تو بودم
وقتی که چون پرنده ای تبعیدی
زمین را ترک می گفتم و
بالی با من نبود،
وقتی که در اشکم، چون شمعی فرو می رفتم و
مومیائی شده
خاموش می شدم،…
تمام طول سفر کنار تو گام می زدم
کجا بودی تو؟
مدت هاست تنها چیزی که مرا یاد ِ تو می اندازد
طعنه های دیگران است !
شاید اگر این " دیگران " نبودند ،
تو
زودتر از اینها
برای من ، مـُرده بودی ...