حالا که رفته ای ...
ببین ...
دیگر آن کودکی نیستم که دهانش بوی شیر میداد ...
حالا بزرگ شده ام ...
دهانم بوی سیگار میدهد ...
برگرد ...
دلم می لرزد
هر گاه صدای جدیدی سلام می کند
تپش قلب می گیرم
من دیگر کشش خدا حافظی ندارم
مرا ببخش که جواب سلامت را نمی دهم........
باران که می*بارد، میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون می*شود و شعله*های
سرکش این میل جانم را
می*سوزاند. زیر باران می*روم و خیره به آسمان آرزو می*کنم: ای کاش کنارم بودی
دلارام من، زیر این باران
دوشادوش هم و دست در دست هم... عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانه*تر...
فارغ از همه بایدها و نبایدهای
عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی... شاید مست مست، شاید مدهوش و
مخمور، شاید... آری رها... رها
از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع...
رها از هر چه قانون و قاعده و
محدوده... تو نیز عاشق*تر و شیداتر... تو نیز مخمور و مست... اندکی عاشقانه*تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده*ام
تا بوسه* بارانت کند...
عاشق که میشوی
نا آرام میشوی ، گاهی حسود ، گاهی خود خواه ، گاهی دیوانه، گاهی آرام ، گاهی شاد ، گاهی غمگین ، گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛ تنها ترین هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت و تنهایی و سیگار
اشک ...
بهترین پدیده ی دنیاست...
ولی تا زیباترین چیزهارو از ادم نگیره خودشو نشون نمیده...
نمي دانم..... چه بود
نمي دانم..... فرشته بود
نمي دانم.....عشق بود
نمي دانم..... چه بود
مي خواهم در اوج فرياد بزنم و بگوييم.
اين حق من نبود......
این آشفتگي آخه مال من نبود.
آرزويم چیز دگر بود......
اما افسوس طالعم.نحس بود
و او شد يك خاطره......
گناه من چه بود کهاین گونه غمهایم راباید در چشمان حبس می کردم
وفریادم فقط سکوت غمم بود!
همه زندگیم شده این کلمه “ای کاش” هی به خودم می گویم ای کاش همه با هم خوب بودن، ای کاش تو بودی، ای کاش دوستت نداشتم، ای کاش صبح ها که از خواب بلند می شدم چهره ی تو را میدیدم، ای کاش عاشقت نمی شدم، ای کاش می خواستی، ای کاش میرفتم، ای کاش نبودم، ای کاش بودی، ای کاش دوست میداشتی، ای کاش خنده هایم عمیق بود، ای کاش می ماندی، ای کاش فراموش می کردم، ای کاش بهترین رفیق ات بودم، ای کاش میشد باهات خیلی دوست بود، ای کاش دوستم بودی، ای کاش می مردم، ای کاش و ای کاش و ای کاش کی حذف می شود ازندگیم تا خلاص شوم و نفس بکشم
کاش کنارم بودی...
کاش میان منو تو این همه فاصله نبود.
کاش گرفتن دستهایت برایم رویا نبود.
کاش این همه دوری بین ما جایی نداشت.
کاش نبایدمنت لحظه هارا در انتظارت بکشم.
کاش هروقت دلم میگرفت میتوانستم سرم رابر روی شانه هایت بگذارم.
کاش شیرین فرهادرا،لیلی مجنون را....تنها نمیگذاشت که حالا
تمام این کاش ها شود آرزو ی دل عشاق...
میدانی که من نه شیرینم نه لیلی....
میدانم که تونه فرهادی نه مجنون....
من خودمم تو هم خودتی...
پس بیا کاری کنیم که قصه ی ماشود سرمشق تمام عاشقان دنیا
از وقتـــــی کـــه نیستـــــی
خـــدا مــی دانـــد
چقــــــدر آبـــــــــ بـــــه صـــــورتــــم پــاشیـــدم
لعنتـــــی ...
ایــن کــابـــوس اینقــــدر واقعـــــی ستــــــــ ...
کـــه از خوابـــــــ بیـــدار نمــی شــــوم ..
یک روز من هم خواهم رفت
...بی خبر و ناگهانی
...شاید آن روز کسی باشد که روزها را خواهد شمرد تا من برگردم
...اما
...می روم تا دیگر شاهد کوچه های خاطراتم نباشم
...تا دیگر دلم رنج نکشد
...تا دیگر از صدای دلنشینی مست نشوم و
...می روم تا دوباره عاشق نشوم
تا دوباره چشمان زیبایی را نبینم که به بهانه ی دوری از آنها بازهم آه سوزناکی بکشم و
...آه
این دل من چه اسرار و حکایتهای عجیبی را درخود پنهان کرده
چه ساده بود این دل…که در نزد زیبارویی خود را
می باخت ،محبت می نمود ،و باز بی وفایی
چگونه خوش کنم این دل کوچک خود را؟
ای تنهایی من
تو را با هیچ چیز
نه رویای ناشناخته
نه صدای فراموش شده ی خوشبختی
و نه هیچ شادیه زودگذری
عوض نمی کنم
ای خلوت بی صدا
دیگر ترانه ی دلدادگی نمی خوانم
اما در آستانه ی این قلب در به در
همیشه تو را آرزو می کنم
همیشـــــــــــه
...شاید وقتی دیگر