معلمــــ میدانستـــــ فاصله ها چه به روزمانــــ می آورند که به خطـــ فاصله ها میگفتـــــــ: " خط تیره ..... "
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته... بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم بیا تا دل کوچــــــــــکم را خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن. که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم خدایـــا کمـــک کـــن : که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد.. کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش... مبـــادا بمیـــرد...!!! خــــدایــا دلــــــم را که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت. اگر چه شــــــکســــــته شبــــی می فرســــتم بــرایــت...
حس غریبی ست دوست داشتن وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن ..... وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده به بازی اش میگیریم ..... هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر ! هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!.... تقصیر از ما نیست ... تمامی قصه های عاشقانه این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!
باز هم میخواهم بنویسم از مهمانی دیشب من و دل ، که بی شک جای تو خالی بود ! از مستی و بی قراری ام ، که نگاهم در عطش دیدار تو بود ! از نقاشی کلمات بر بوم دلم ، که واژه ها برای بیان حرف دلم حقیر بود ! از همه چیز که دست به دست هم داده بودند تا دوباره قلم را بردارم ، با او آشتی کنم و اینها همه به خاطر تو بود ! برای تو ... به راستی تو کیستی؟! تو کیستی که دنیایم را در هاله ی چشمانت می بینم اگر دور از تو باشم ، نهال وجودم پرپر می شود ... و اگر با تو باشم ، از لحظه های سرد تنهایی می گریزم و به تو پناه می آورم ... نمی دانم ...! ای کاش ، ای کاش تو نیز دلتنگم باشی ... ای کاش تو نیز عشقت را به من هدیه دهی تا من تمام روزهای زندگیم را ، بدون هیچ واهمه ای به پای تو بریزم...
خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!! بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم... بیا تا دل کوچــــــــــکم را خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..! خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره.. که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!! بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن... که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!! خدایـــا کمـــک کـــن : که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد... کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش... مبـــادا بمیـــرد...!!! خــــدایــا دلــــــم را که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت... اگر چه شــــــکســــــته!!! شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!
باز باران، بی طراوت، کو ترانه؟!
سوگواری ست،رنگ غصه، خیسی غم،
می خورد بر بام خانه، طعم ماتم.
یاد می آرم که غصه،قصه را می کرد کابوس،بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم، توی جنگل های پوچی، زیر باران مدیحه، رو به خورشید ترانه، رو به سوی شادکامی.
می دویدم، می دویدم، هر چه دیدم غم فزا بود، غصه ها و گریه ها بود،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا، نیست باران، نیست باران، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم، می دویدم مثل مجنون، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران، بی کبوتر، بوف شومی سایه گستر، باز جادو، باز وحشت،
بی ترانه، بی حقیقت، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران، از عبث پر بود و از غم، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها، مرده در این سوگواری…
باز يك غزل حكايت كسي كه عاشق است باز ما و كشف خلوت كسي كه عاشق است در سكوت، چشم دوختن به جاده هاي دور باز انتظار: عادت كسي كه عاشق است دستهاي التماس ما گشوده پس كجاست دستهاي با محبت كسي كه عاشق است باز هم سخن بگو سخن بگو شنيدني است از زبان تو حكايت كسي كه عاشق است من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش مثل حسن بينهايت كسي كه عاشق است بغضهاي شب هميشه سهم نااميدهاست خنده هاي صبح: قسمت كسي كه عاشق است شاخه ها- خداكند به دست باد نشكنند عشق يعني استقامت كسي كه عاشق است اي شما كه دل نمي دهيد و ايستاده ايد در خيال كشف خلوت كسي كه عاشق است- منتظر نايستيد ، نوبت شما كه نيست نوبت منست ، نوبت كسي كه عاشق است
دشت فکرم، همه جایش پرازآهنگ دلی بی جان است دردهکده سبزمن وامانده، درگمان من کج عشق خیال آشفته، روزی آتشکده ی سبزی بود، روزی ماوای دلی صادق بود! روزی اندرحرم سینه ی من دوستی، عشق وصداقت همه جا پاکی بود! ناگهان، ابرسیاه آلودی آسمان دل آبی مراویران کرد! خاطرات خوش ایام نسیم آلودم را جلوی چشم حقیقت شستند! برگ های گل یادم، ورق سبزکتابم، غنچه ی یاس نگاهش، همه با آمدن پاییز زردآلود شد!! این زمان است که مهتاب شب عشق مرازردانید! این زمان است که تیرآلوده به یاسش، به من بی سروسامان برخورد! "تازمان پاییزاست... خاطرم پاییزی است..."
تاریخ من ، نه میلادی ست نه هجری !
مبدا تاریخ من ، لبخند زیبای توست...
و پایانش
بغضی ست که مهربانانه پنهان میکنی.. از من