بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم....... بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد..هیچ کس
باتشکرازtara
آه زمانه....
زمانه چه كردي با دلم؟؟؟؟؟
چه كردي با نامم؟؟؟
چه كردي با يادم؟؟؟؟
آه زمانه...
چرا از يادم بردي؟؟
چرا نامم را از سرنوشت پاك كردي؟؟
چرا دلم را از هر چه عشق بود،تهي كردي؟؟؟؟
آه زمانه...
زمانه...
باتشکرازarefeh
افسوس... پس از این که کوه یخی عشق را با آفتاب خیانت ذوب کردی برگشتی پس از اینکه با شمشیر آهنی تنهایی بر قلب شیشه ام ضربه زدی برگشتی ... باشد من تو را با جان و دل دوباره میپذیرم اما میخواهم سختی هایی را که کشیدم را با تو تعویض کنم تو خاطرات خوبت با او را به من بده من رنج نبودنت را به تو میدهم تو عشق بازیت را با او به من بده من درد هجران را به می دهم تو نفسم نفسم گفتن هایت را با او به من بده من تنهایم تنهایم هایم رابه تو تو شادی کاذبت با او را به من بده من اندوه واقعی ام را به تو تو خنده های دروغین ات را به من بده من اشک راستین ام را به تو چقدر قضاوت عادلانه ایست نه؟ اگر عادلانه نیست پس برای برگشتنت عدالت را اجرا کن بعد برگرد. آیا میتوانی حتی نیمی از آنچه که کشیدم را جبران کنی؟ نه نمیتوانی...
عشق كودكی
چه عشق زیبایی است
عشقی است كه
بدی ها را نمیبیند
عشقی است كه
پر از لبخند های كودكی است
عشقی است
احساسی تر از عشق ما
عشقی است
ساده...
عشقی است
پر از علاقه
و عشقی است
عاشقانه
ای كاش در كودكی
عاشق ات می شدم...
باتشکرازarefeh
باز دلم شکست... تقصیر خودم بود صدباربخودم گفتم بازیچه نشو عبرت نگرفتم نمیدانم شایدم تقصیر محبت باشد! شایدم تقصیرازعشق باشد مهم نیست تقصیر از کیست.... مهم اینه ی بار دیگه مدیون دلم شدم شرمنده ام دل پاره پاره
گونه های خیسم زا نمی توانم پنهان کنم سرنوشت را نمی توانم انکار کنم اما خداوندا چرا در نگاه یک کودک منتظر اشک را نمی بینی چرا سردی دستهای یک کودک بی پناه را حس نمی کنی خداوندا سرنوشت چرا بد نوشت و چرا اینگونه نوشت بازی روزگار با ما چرا اینگونه نوشت روزگاری تلخ حسرت نگاه سردی دست چشمهای خیس و دلهای غمگین و خسته خداوندا جوابی برای اینها ندارم؟؟؟؟
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست
سلام مــاه مــن ! دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …! گفتم بیایم سراغ ِ خودت .. احوال مهتابیت چطور است ؟! چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟! چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟! چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟! چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟! چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است ! راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟! می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟! یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد ! تو فقط ماه من بمون و باش ! ماه من ! مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش
خدایا تو که پیرهن نمی پوشی!پس من هر چی باشه کلی پیرهن بیشتر از تو پاره کردم!.... میشه به حرفم گوش بدی؟؟؟؟... میشه اجازه بدی........ من به عشقم برسم؟
